قمار یه روز سیامک گفت یه محله بهتر و یه مغازه بزرگتر پیدا کردم می‌خوام اونجا رو بخرم کارم رو ارتفاع بدم. برای همین باید پول قرض کنم، اصلا پیشنهادش به دلم نشست چون ما در آمدمون خیلی خوب بود لازم نبود که سیامک بخواد با قرض کردن خودش رو به زحمت بندازه، ولی سیامک اصلا با نظر من موافق نبود، در آخر یه پول زیادی از پسر عموش گرفت که یک ساله برگردونه، یک سال گذشت و سیامک نتونست بدهی پسر عموش رو بده، بهش گفتم ماشین و طلاهای من رو بفروش بدهیت رو بده، قبول نکرد گفت ماشین خیلی تو زندگی احتیاج هست با پول طلاها هم مشگل حل نمیشه، نزول میکنم، هرچی التماسش کردم این کار رو نکن فایده ای نداشت و با نزول بدهی پسر عموش رو داد، از روزی که نزول کرد روز به روز گره به کارش افتاد، سر ماه که باید سود نزول رو میداد، نداشت از دوستهاش قرض میکرد سود نزول رو میداد، یک ماه کار میکرد قرضش رو میداد، دوباره وقت قسط سود نزولش میشد نداشت بده از یکی دیگه قرض میکرد، چند ماه کارش همین شده بود. تا اینکه..‌. ادامه دارد... کپی حرام ╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═ @mahfeleemamreza ╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═╯