🍃🌹🍃 - گفت: فقیرم. - گفتند: نیستی. - گفت: فقیرم! باور کنید. - گفتند: نه! نیستی. - گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید. 🌿و حال و روزش را تعریف کرد. گفت که چقدر دست هایش خالی است و چه سختی هایی شب و روز می کشد؛ ولی امام هنوز فقط نگاهش می کردند. - گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم. - گفتند: صد دینار اگر به تو بدهم، حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد صلی الله علیه وآله. - گفت: نه! به خدا قسم نه. - «هزار دینار»؟ - نه! به خدا قسم نه. - ده ها هزار؟ - نه! باز دوستتان خواهم داشت. ❗️گفتند: چطوری می گویی فقیری، وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟ «چطور می گویی فقیری، وقتی کالای عشق به ما، در دارایی تو هست»؟ ←روایت مردی که به خدمت امام صادق علیه السلام رسید. 📚ترجمه آزاد از امالی، ج 7، ص 147 🍀|@zeytoon_mahjoob