🔹خاطرات همسر شهید مسن ابادی🔹
🌷اجازه پدر
اینجانب همسر شهیدابراهیم مسن آبادی که حدود ۱۹سال باایشان زندگی کردم .من هرگز کارهایی که خداپسندانه نباشد از او ندیدم .هرگز دروغی از او نشنیدم همیشه خمس و زکات رامی پرداختند.و همیشه به نماز اول وقت اهمییت می دادند.
ایشان مادر نداشتند.اما به پدر خود احترام خاصی می گذاشتند و هر جا که میخواستند بروند از پدرشان اجازه میگرفتند.
یادم نمیرود در یک روز برای سرکشی به روستای پدرم رفتیم از روستای ماتا روستای پدرو مادرم فاصله زیادی بود ما برای دیدن آن هارفتیم بعد از دو روز که میخواستیم برگردیم وسیله گیرمان نمی آمد دیدم که ایشان بسیار ناراحت هستند.
پرسیدم چرا ناراحتی؟ مگراینجا به شمابد میگذرد؟
ایشان فرمودند:خیر من از پدرم به اندازه دو روز اجازه گرفتم و اگر دیر بروم میترسم آق والدین شوم. ما از کارهای ایشان تعجب میکردیم که اینگونه به پدرخود اهمیت میداد در ضمن ایشان هم مداح بود و هم مکبربودند و در ماه رمضان سحرها بالای پشت بام مناجات میخواندند.
🔸خاطرات فرزند شهید🔸
🌹صدا بجای گناه
پدرم عادت داشت که به صورت نامحرم نگاه نمیکرد.یک روز مادرم گفت :من میخواهم به منزل خواهرت بروم ایشان گفتند:الان ازصحرا برمیگشتم چند نفر خانم به طرف روستای بالا میرفتند از صدای آنها فهمیدم که عروس های خواهرم هستند اگر زود بروی آنها هنوز برنگشته اند.
برای من تعجب آور بود که ایشان چگونه میتواند از صدا آنها رابشناسد در صورتی که آن ها را نگاه نکرده...
@mahman11