🌹 گروهان ناصر به عنوان پشتيبان وارد تپه ريشن شد و تپه را تصرف کرد. بعد از تصرف تپه وقتي من را ديد، با شرم، به خاطر اينکه در احتياط نمانده، سرش را پائين انداخت و گفت: بابا علي حلالم کن!
دست بازکردم تا او را در آغوش بگيرم، خم شد و دستم را بوسيد. در حالي که به سمت تپه بر مي گشت با لبخند گفت: حاجي اگه رفتم اسم اين تپه را بگذاريد تپه شهيد وراميني!
وقتی خبر شهادت ناصر را پشت بی سیم به من دادند، پایم سست شد و تنم لرزيد.
به هر ترتيب محاصره را شکستيم. به قاسم مهدوي که جانشين گردان بود گفتم کسي از بچه ها روي زمين نمونه، همه را بفرست عقب!
گفت: نمي خواهي ناصر را ببيني؟
گفتم نه!
وقتي قاسم آمد، از ناصر گفت و خنده زيباش در زمان شهادت. دلم لرزيد کاش باز مي ديدمش و به او مي گفتم که از او ناراحت نيستم. اشک در چشمم پيچيد. در همين زمان راديو تحويل سال جديد يعني سال 1367 را اعلام کرد.
چشمم افتاد به دو بسيجي که برانکاردي را عقب مي بردند. گفتم اين کيه؟
گفتند: شهيده، توي مسير افتاده بود.
به قاسم گفتم مگه همه را منتقل نکردي؟ گفت: چرا، خودم کنترل کردم، همه را سوار نفربر کردم.
گفتم پس اين کيه؟
گفت: حتماً تو چرخش نفربر افتاده.
پتو را کنار زدم، ديدم ناصره. چقدر باوفا بود، دوست نداشت بدون خداحافظي و با ناراحتي از پیش من برود. پيراهنش را کنار زدم ببينم، کجايش زخم شده.ترکش به اندازه قلبش سينه را شکافته و ديگر چيزي به اسم قلب در سينه اش نيست!
ياد دمي افتادم که ناصر مي گرفت: اگر قلب مرا بشکافند روش نوشته يا حسين(ع) روش نوشته يا زهرا(س)
🌾
🌷هدیه به روح شهید ناصر ورامینی صلوات...
@mahman11