🪴|
#سیزده_موذن
🍀|آخرين روزهاي تابستان 72 بود و دست هاي جستجوگر بچه هاي « تفحص » به دنبال پيكر شهدا مي گشت. مدتي بود كه در منطقه ي عملياتي خيبر به عنوان خادم شهيدان انتخاب شده بوديم و با جان و دل در پي عاشقان ثارالله بوديم.
سكوت سراسر جزيره را فرار گرفته بود؛ سكوتي كه روح را دگرگون مي كرد. قبل از وارد شدن به منطقه، تابلويي زيبا نظرمان را جلب كرد: « با وضو وارد شويد، اين خاك به خون مطهر شهدا آغشته است. » اين جمله درياي سخن بود و معني.
نزديك ظهر بود، بچه ها با كمي آب كه داشتند، تجديد وضو كردند، ولي ناگهان صداي اذان آن هم به صورت دسته جمعي به گوش جانمان نشست. با خودم گفتم: « هنوز كه وقت نماز نيست؛ پس حتماً در اين اذان به ظاهر بي وقت، حكمتي نهفته است. » از اين رو، به طرف صدا كه هر لحظه زيباتر و دلنشين تر مي شد، پيش رفتيم.
ناگهان در كنار نيزارها قايقي ديديم كه لبه ي آن از گل و لاي كنار آب بيرون آمده بود. به سرعت به داخل نيزارها رفتيم و قايق را بيرون كشيديم و سرانجام مؤذنان نا آشنا را يافتيم. درون قايق شكسته كه بر موج هاي آب شناور بود، پيكر 13 تن شهيد گمنام مرا به غبطه واداشت.
🌱راوي : جانبازشهيد علي رضا غلامي
@mahman11