🌺🌺 شوخی های شهدایی تک زدن خربزه اون زمان هنوز تیپ الغدیر تشکیل نشده بود. ما با بچه های دیگه تو لشکر 8 نجف اشرف بودیم. مقرّ لشکر، دانشگاه جندی شاپور اهواز بود. با عده ای از دوستان دور هم جمع بودیم. روز گرمی بود؛ تازه یک کامیون خربزه داخل انبار تدارکات لشکر خالی شده بود ولی ظاهراً قرار نبود در آن ساعت به کسی خربزه بدهند. دو تا از بچه ها داوطلب شدند هر طور شده، وارد انبار شوند و به اصطلاح چند خربزه « تک » بزنند و برای بچه ها بیاورند و این کار انجام گرفت. دور هم نشسته بودیم و مشغول خوردن خربزه بودیم که جوانی وارد شد. گفت: « بد نگذرد. » گفتیم: « نه خدا را شکر، تا حالا که بد نگذشته، بعدش هم خدا کریم است. » و ماجرا را برایش تعریف کردیم. متوجه شدم که از این موضوع خوشش نیامد. فقط گفت: « بروید و به مسئولش بگویید. » و رفت. فردای آن روز تمامی نیروهای یزدی فرا خوانده شدند تا مسئول آن ها در حضور همه معرفی شود. همه جمع شدیم؛ بعد جوان رعنا قامت و خوش سیمایی را به عنوان مسئول به ما معرفی کردند. چهره اش خیلی آشنا بود. یکی از بچه ها گفت: « می شناسی اش؟ » گفتم: « چهره اش برایم خیلی آشناست. » گفت: « همان برادری است که دیروز خربزه تعارفش کردیم، نخورد و بعد گفت بروید به مسئولش بگویید که چه کار کردید. » گفتم: « درسته! خودشه. » این جوان رعنا و سروقامت کسی نبود به جز سردار شهید ذبیح الله عاصی زاده.