راوے: عــباس هــادے ابراهیم مکثی کرد وگفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست .بچه های رزمنده هروقت وضو می گیرندچفیه برایشان حوله است هروقت نماز می خوانند سجاده است. هروقت زخمی شوند با چفیه زخم خودشان را می بندند و... پیرمرد صاحب فروشگاه پرید تو حرفش وگفت چشم اقا ابرام اون رو هم تهیه می کنیم. فردا قبل از ظهر جلوی درب خانه بودم . همان پیرمرد با یک وانت پر از بار امد سریع رفتم داخل خانه وابراهیم را صدا کردم. پیرمرد یک دستگاه دوربین و مقداری وسایل دیگر به ابراهیم تحویل داد وگفت ابرام جان این هم یک وانت پراز چفیه. بعدها ابراهیم تعریف می کرد که از ان چفیه ها برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم. کم کم استفاده از چفیه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد. کـــتاب ســلام بــر ابـراهــیم ص 141