👆🏻👆🏻👆🏻ادامه مادر با سینی چای به طرفمان آمد و در حالی که سینی را روی عسلی می گذاشت گفت : خوب پدر و دختر خلوت کردید؟ چه خبره ! --خبر سلامتی ، محبوب خانم . میگم امشب دخترمون اسپند لازم شده . بیزحمت یه اسپند دود کن . با عشق بهم خیره شد و زیر لب چیزی زمزمه می کرد و چند بار دورم‌ را آهسته فوت کرد و گفت : بترکه‌ چشم حسودش! باشه چشم اما بگذار وقتی مهمون ها اومدن دود میکنم . --دستت درد نکنه ، میگم طاها کجاست ؟! هنوز خونه نیومده ! --امشب رفته با دوستاش پایگاه گفت دیر میاد مراسم دعای توسل دارن . مگه طاهر‌ با تو نبود چرا نیومد خونه ؟! پدر با اومدن اسم طاهر اخمی کرد و به نقطه ای نا معلوم خیره شد و گفت : نمیاد ... نمیدونم رفته پیش کدوم دوستش . گفت شب هم نمیاد . ادامه دارد ... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃