🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍
🦋🤍🦋🤍🦋🤍
🤍🦋🤍🦋🤍
🦋🤍🦋🤍
🤍🦋🤍
🦋🤍
🤍
#آرزویمحال
#عاشقانهمذهبی
#بهقلمراحله
#کپیحتیباذکرنامنویسندهحرام
#پارت5
توهمین فکرابودم که گفت
_رسیدیم
سرم رواز روی سینش بلندکردم انگاردودل بود که در بزنه خب حقم داشت تواین وضعیت هرکی میدید آبروش میرفت
سرم رواز روی سینش بلند کردم بدون نگاه کردن به چشم هاش گفتم
_اوممم...میشه منوبزارید زمین؟
هوفففف چراحرف زدن باهاش اینقد سخته نفسم بنداومد .
باکمی تامل گذاشتم زمین و زنگ دروزد
بعد از چنددقیقه درباز شد.
ومن سرم روآوردم بالاتابه شخصی که دروبازکرده نگاه کنم
_سلام دادا......ش
_بادیدن من شکع شد ولی زود خودشو جمع وجور کرد و بالبخند ازم استقبال کرد
رفتیم تواما پسره نیومد گفت میره خونه یه کسی به اسم ننه نصرت.
رفتیم تو یه خونه ی قدیمی بود ولی خوشگل
یه حیاط بزرگ بایه حوض آبی وسطش دقیقا همون شکلی که توی تلویزیون میدیدم وبااینکه تواون خونه ی عیونی بودم همش دوست داشتم
یه خونه مثل این داشته باشم .
تواین فکرابودم که باصدای دختره به خودم اومدم.
_خوش اومدی عزیزم اینجا خونه ی خودته غریبی نکن اصن.
لبخندی به روش پاشیدم که باسینی چای اومد کنارم نشست یکم بهم خیره شدو باخنده گفت
نمیدونستم داداشم زیرابی میره بعدم خندید و چای پرید توی گلوم وبه سرفه افتادم.
بعداز کلی سرخ وسفید شدن گفتم نه اینطور نیست.
ایشون به من کمک کردن همین چیزی بین مانیست.
کپی حتی با ذکرنام نویسنده حرام❌
https://eitaa.com/mahruyan123456