بخدا از خدامه بمیرم شاهین.خودمم نمیدونم چه غلطی بکنم. دلش به رحم آمده گفت: -قول بهت بدم ور دست خودم انقدر حرفه ای بشی و عاشق کارت بشی که فکر اون مرتیکه رو از ذهنت بیرون کنی..احمق بهش میگیم بهارو میکشیم "أمن یجیب"میخونه! آهسته گفتم: -عادتشه..همیشه باخدا معامله میکنه...گاهی فکرمیکنم استغفرالله معصومه. شاهین که با اینجور مسائل به شدت غریب بود چپ چپ نگاهم کرد -چی میگی تو.خوبه اینجوری؟! اصلا عشق و حال میکرد تو زندگیش؟؟ -معنی عشق وحال واسه اون یه چیز دیگست. -میشه دو نمونه ذکر مثال بگی! احمقانه خندید و لیوانم را پر از دوغ کرد بایک ذوق خاصی آرام گفتم: -عشق اون تو سحر بلند شدن واسه نمازه. از شدت خنده دوغ از دهانش بیرون پاشید -چی میگی تو؟! با آه گفتم: -مسخرش نکن.بخدا اون مثل یه گل میمونه. و باز بغض کردم اما هرگز اجازه نمیدادم بشکند -بهار با این وضع نمیتوتی بهش خیانت کنی. -راه دیگه ای دارم؟ -آره! بشینی جلو خرچنگ تا سرتو ببره بفرسته واسه گلت. با مسخرگی نگاهش کردم: -چرت و پرت نگو...خیلی عوض شدی اولا باهوش بودی مخوف بودی تا لازم نبود دهنت باز نمیشد الان فقط شروور میگی. -تو رو که میبینم اینجوریم. از جیبش سیگار در اورد وجلویم گرفت -نمیخوام.اینم ترک کردی؟ -معتاد نبودم که ترک کنم فقط گاهی میکشیدم. -یادته یادت دادم؟ هرروز میکشیدی دختر. -امیراحسان حتی قلیونم نکشیده! ابرو بالا داد وگفت: -البته یه چیزیم هستا...اون شیطونیاشو زیرزیری انجام میده.الان از کجا میدونی نکشیده؟ -اون اینجوری نیست.یه بار غلط کردم هوس کردم دوباره تست کنم یعنی یه لحظه حس کردم باید بکشم ؛رسید خونه داستانی شد! خوشحال و سرخوش خندید و گفت: -وای خدا خیلی خره این بشر..تو دورانی که اداره بودم میدیدم که چه کارایی میکنه..لازم نیست هی بگی خودم دیدم. شایدم واسه تو أخی باشه واسه خودش به به باشه؟ -پیش تو بود خطایی میکرد؟ -الان بگم آره خیلی بهم اعتماد داری؟! -واقعا هم همینطوره! دنیا علیهش شهادت بدن من باور نمیکنم. پک عمیقی به سیگارش زد وگفت: -هیچ کاری نمیکرد.. خیالت راحت. 🌼زکیه اکبری🌼