#پارت114
بخدا از خدامه بمیرم شاهین.خودمم نمیدونم چه غلطی بکنم.
دلش به رحم آمده گفت:
-قول بهت بدم ور دست خودم انقدر حرفه ای بشی و عاشق کارت بشی که فکر اون مرتیکه رو از
ذهنت بیرون کنی..احمق بهش میگیم بهارو میکشیم "أمن یجیب"میخونه!
آهسته گفتم:
-عادتشه..همیشه باخدا معامله میکنه...گاهی فکرمیکنم استغفرالله معصومه.
شاهین که با اینجور
مسائل به شدت غریب بود چپ چپ نگاهم کرد
-چی میگی تو.خوبه اینجوری؟! اصلا عشق و حال میکرد تو زندگیش؟؟
-معنی عشق وحال واسه اون یه چیز دیگست.
-میشه دو نمونه ذکر مثال بگی!
احمقانه خندید و لیوانم را پر از دوغ کرد
بایک ذوق خاصی آرام گفتم:
-عشق اون تو سحر بلند شدن واسه نمازه.
از شدت خنده دوغ از دهانش بیرون پاشید
-چی میگی تو؟!
با آه گفتم:
-مسخرش نکن.بخدا اون مثل یه گل میمونه.
و باز بغض کردم اما هرگز اجازه نمیدادم بشکند
-بهار با این وضع نمیتوتی بهش خیانت کنی.
-راه دیگه ای دارم؟
-آره! بشینی جلو خرچنگ تا سرتو ببره بفرسته واسه گلت.
با مسخرگی نگاهش کردم:
-چرت و پرت نگو...خیلی عوض شدی اولا باهوش بودی مخوف بودی تا لازم نبود دهنت باز نمیشد
الان فقط شروور میگی.
-تو رو که میبینم اینجوریم.
از جیبش سیگار در اورد وجلویم گرفت
-نمیخوام.اینم ترک کردی؟
-معتاد نبودم که ترک کنم فقط گاهی میکشیدم.
-یادته یادت دادم؟ هرروز میکشیدی دختر.
-امیراحسان حتی قلیونم نکشیده!
ابرو بالا داد وگفت:
-البته یه چیزیم هستا...اون شیطونیاشو زیرزیری انجام میده.الان از کجا میدونی نکشیده؟
-اون اینجوری نیست.یه بار غلط کردم هوس کردم دوباره تست کنم یعنی یه لحظه حس کردم
باید بکشم ؛رسید خونه داستانی شد!
خوشحال و سرخوش خندید و گفت:
-وای خدا خیلی خره این بشر..تو دورانی که اداره بودم میدیدم که چه کارایی میکنه..لازم نیست
هی بگی خودم دیدم. شایدم واسه تو أخی باشه واسه خودش به به باشه؟
-پیش تو بود خطایی میکرد؟
-الان بگم آره خیلی بهم اعتماد داری؟!
-واقعا هم همینطوره! دنیا علیهش شهادت بدن من باور نمیکنم.
پک عمیقی به سیگارش زد
وگفت:
-هیچ کاری نمیکرد..
خیالت راحت.
🌼زکیه اکبری🌼