@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_چهارم
حوله ام را برداشتم واز اتاق بیرون زدم ، شستن دست وصورت آن هم صبح زمستان واقعا کار سختی بود.تمام تنم را مور مور کرد.حوله را روی صورتم انداختم تا سردی صورت خیسم کمتر اذیتم کند .
همان طور که از پله ها پایین می آمدم .بوی عطر قورمه سبزی را استشمام کردم تمام فضای خانه را پر کرده بود.از همان قورمه هایی که بویش تا چند کوچه آن طرف تر هم میرود.این هم یکی ازهنر های صفوراخانم بود.
اما مادرم ، از این هنر هم بی بهره بود.طعم غذایش را نچشیده بودم.
از وقتی یادم میامد آشپزی وکارهای خانه به عهده صفوراخانم بود .
مادر افکار عجیبی داشت .به عقیده اش آشپزی وکنار شعله گاز ایستادن پوستش را خراب میکرد.اما من مخالف نظرش بودم .یک مادر ، یک زن ، با این کار عشق وعلاقه اش را به شوهر وفرزندانش نشان میدهد.
روی صندلی پشت میز نشستم نگاهم را روی میز چرخاندم
- چه سفره ای چیده بود این پیر زن خوش قلب... هیچ چیزرا از قلم نینداخته بود : از پنیر و کره وشیر گرفته تا تخم مرغ وخامه وعسل.لیوان شیر را برداشته ویک نفس سر کشیدم.
عاشق شیر خنک بودم.برای همین هم همیشه صفورا. خانم برایم شیر خنک سر سفره میگذاشت.
چند لقمه ای که خوردم سیر شدم ...
هیچ گاه میل چندانی به صبحانه نداشتم .از روی صندلی بلند شدم خطاب به صفورا خانم گفتم: دستتون درد نکنه بابت صبحانه .
- نوش جان دخترم
تنبلی ویژگی بارزم بود .اخلاق بدی که سخت بود ترک کردنش .با این که ازدرون شرمنده بودم باز هم نمیتوانستم ترکش کنم .بی توجه به میز صبحانه ، به پذیرایی رفتم...
ادامه دارد...
✍نویسنده:
*ح**ر*
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456🍃