📌مادرم یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای *حیف* در خانه‌ی ما به چیزهایی *حیف* گفته می‌شد که نباید از آن‌ها استفاده می‌کردیم ،نباید دست می‌زدیم... فقط هر چند وقت یک بار می‌توانستیم آن‌ها را خیلی تند ببینیم و از شوقِ داشتن آن‌ها کِیف کنیم! *حیفِ* مادرم که دیگر نمی‌تواند درِ صندوق *حیف* را باز کند و چیزهای *حیف* را دربیاورد و با دست‌های ظریف و سفیدش آن‌ها را جلوی چشمانِ میشی و پر احساسش بگیرد و از تماشای آن‌ها لذت ببرد. مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای *حیف* به حساب نیاورد! دست‌هایش، چشم‌هایش، موهایش، قلبش، حافظه‌اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آن‌ها را کهنه کرد. حالا داشته‌هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست... *حیفِ* مادرم که قدرِ *حیف* ترین چیزها را ندانست. قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا *حیف* نبودند تلف کرد. ◻️ یک روز از خواب بیدار می‌شوی نگاهی به تقویم می‌اندازی نگاهی به ساعتت و نگاهی به خودِ خودت در آینه و می‌بینی هیچ‌ چیز و هیچ ‌کس جز *خودت حیف* نیست! لباس‌های اتوکشیده‌ی غبارگرفته‌ی مهمانی‌ات را از کمد بیرون می‌آوری، گران‌ترین عطرت را از جعبه بیرون می‌آوری و به سر و روی خودت می‌پاشی، ته‌مانده‌ی حساب بانکی‌ات را می‌تکانی و خرج خودت می‌کنی... ‌ یک روز از خواب بیدار می‌شوی و به کسی که دوستت دارد، بدون دلهره و قاطعانه می‌گویی: صبح بخیر عزیزم، وقت کم است، لطفا مرا بیشتر دوست بدار... یک روز، یکی از همین روزها، وقتی از خواب بیدار می‌شوی، متوجه می‌شوی بدترین بدهکاری، بدهکاری به قلب مهربان خودت هست، و هیچ چیز و هیچ کس جز خودت *حیف* نیست! یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد این زمان،می‌شود آن زمان.... می‌شود مثلِ چای یخ‌کرده‌ی روی میز که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته، و حالا با هیچ قند و شکلاتی به مذاق هیچ طبعی خوش نمی‌آید... *حیف خودمان رفيق* @majidalehosein💞