گفت: پسرم مرده، عروسم و سه تا بچه یتمیش در خانه اند
۴ غذا را به آنها دادم
نیت کرده بودم غذا برای خانه ببرم که تقدیم آنها شد
دوست داشتم برای خانواده تبرک ببرم ولی نشد
یک ربع به چهار صبح بود که میخواستم بروم خانه
یک پیرمرد محاسن سفید گفت: غذا میخواهی؟ یک بسته غذای گرم در آن ساعت به من داد که انگار تازه از دیگ کشیده بود، داغ داغ
گریه امانم نمی داد
رفتم خانه و پرسیدند و توضیح دادم....
نمک سفره را هم از آنها بخواهید، دریغ نمیکنند 💔💔💔خواهش میکنم تا آخرش گوش کنید.
┈┈••••✾•🖤🖤🖤•✾•••┈┈•
✍️مجید
✴️هیئت مجازی✴️ عضوشوید👇
@majidkh1399