📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۶۴) 📚 انتشارات عهدمانا آنها پرسیدند : « چه عیبی دارد ؟! ما می خواهیم آن را به شما هدیه بدهیم . مگر هدیه دادن ممنوع است که ما را از آن باز می داری ؟ » امام پاسخ دادند : « هدیه دادن حرام نیست ، اما هدیه گرفتن من به عنوان امیر از شما مردم نیازمند ، کار شایسته ای نیست. » آنان گفتند : « ما قصد داریم با این کار، کرامت و توانگری خود را نیز نشان دهیم . » امام گفت : «چه می گویید که ما از شما توانگرتریم!» در روایتی خواندم که مردی به نام علاء بن زیاد حارثی به امیرمؤمنان عرض کرد : « یا علی! از دست برادرم عاص گلایه دارم . » حضرت فرمود : « چه کار کرده است ؟ » گفت : « عبایی پوشیده و از دنیا کناره گرفته است. » حضرت فرمود : « از او بخواهید نزد من آید. » وقتی عاص به خدمت امام رسید ، امام خطاب به او فرمود : « شیطان تو را فریب داده است ! چرا به زن و فرزندت رحم نمیکنی ؟ گمان میکنی خداوند دوست ندارد از نعمتهایش برخوردار شوی ؟! در حالی که خداوند نعمتهایش در روی زمین را برای مؤمنانش قرار داده است. » عاص گفت : « یا امیرالمؤمنین! اگر چنین است ، چرا خود از لباس های کهنه و زبر و غذاهای ساده استفاده میکنید ؟» امام پاسخ داد : « من مانند تو نیستیم. خداوند بر حاکمان واجب کرده که در شیوهٔ زندگی ، خود را در ردیف فقیرترین افراد جامعه قرار دهند تا از مشکلات فقیران و تنگ دستان غافل نشوند. » حکایتی هم خواندم از علاقه ای که بین علی و ابوذر وجود داشت. می گویند در زمان خلافت عثمان ، چون او بیت المال را حیف و میل میکرد و آن را به اقوام خویش می بخشید ، ابوذر از هر فرصتی برای انتقاد از عملکرد او استفاده میکرد. او روزی به حالت انتقاد از مردمی که کنارش بودند، پرسید: آیا رهبری اسلامی می تواند بیت المال را به عنوان قرص برای خود بردارد و هر وقت که توانست آن را پس بدهد؟ ↩️ ادامه دارد...