🌷آب و چند برگ گل محمدی 🌷 به روایت مادر غواص شهید محمدعلی معصومیان. شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۴ جزیره ام الرصاص می‌گفتم: «یه لحظه صبر کن آب و قرآن بیارم تا از زیر قرآن رد بشی!» و هر بار جواب می‌داد: «مادر، پس دم در پشت‌سرم آب نریز، نمی‌خوام کسی متوجه بشه که من دارم می‌رم جبهه.» می بوسیدمش، مثل پروانه دورش می‌چرخیدم و همان که می‌خواست را عمل می‌کردم: داخل حیاط، قرآن نگه می‌داشتم و قبل از اینکه پا از خانه بیرون بگذارد، یک کاسه آب و چند برگ گل محمدی که روی زلالی آب شناور بودند، می‌ریختم پشت پایش. گاهی دو پسرم، محمدعلی و مصیب با هم عازم می‌شدند. لحظات خداحافظی مثل نور دو چشمم از من جدا می‌شدند. به قد و بالایشان نگاه می‌کردم و زیر لب خدا را به علی‌اکبر، پسر رشید امام‌حسین قسم می‌دادم که از این دو پسرم مراقبت و محافظت کند. در آخر زیر لب می‌گفتم: «هرچه شود من راضی‌ام به رضای تو یا الله!» 🔸نصرت میرزایی، مادر شهید🔸 ❤️ شبتون شهدایی❤️ ═══✼🍃💐🍃✼══ 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج به ما بپیوندید: ⬇️⬇️ 🚩مجمع رهروان امربه معروف و نهی از منکر شهرستان کرج https://eitaa.com/joinchat/2966093949C223da262d1