در تنور غمش قرارم سوخت نه قرارم، که روزگارم سوخت زل زدم بس به جاده‌ی خورشید عاقبت چشم انتظارم سوخت هجر، آتش به دفترم انداخت قلم و طبع تازه‌کارم سوخت جاده‌ی عاشقی شرربار است اول راه، کوله‌بارم سوخت من و امّید، هم‌قطار شدیم در تب خوف، هم‌قطارم سوخت روز وصلت نمی‌رسد از راه؟! ساعت ثانیه‌شمارم سوخت فصل بی آبی است ای باران! در بیابان گلِ بهارم سوخت صحبت از آب شد کباب شدم جگرم سوخت، چشم تارم سوخت * * آه از آن دم که مادری می‌گفت از عطش طفل شیرخوارم سوخت یادگار از تو داشتم مادر وسط شعله، یادگارم سوخت