روضه از عباس باید خواند، دیگر چاره نیست خوب فهمیدم که تنها چاره ی کارم کجاست ناله زد أدرک أخا، ارباب با حیرت دوید ای زمین علقمه، تنها هوادارم کجاست؟ این همه خنده برای چیست لشکر بس کنید یک نفر با من بگوید که علمدارم کجاست؟ علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم تا كه از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک گیسویِ دختركِ منتظرش ریخت به هم تیر را با سرِ زانوش كشید از چشمش حیف از آن چشم كه مژگانِ ترش ریخت به هم خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش كرد او كه افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم قبل از آنیكه برادر برسد بالینش پـدرش از نجف آمد پدرش ریخت به هم به سرش بود بیاید به سرش ام بنین عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم كتف ها را كه تكان داد حسین افتاد و دست بگذاشت به رویِ كمرش ریخت به هم خواست تا خیمه رساند، بغلش كرد ولی مادرش گفت: به خیمه نبرش، ریخت به هم نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد خورد بر فرق سرش، پشت سرش ریخت به هم به سرِ نیزه ز پهلو سرش آویزان بود آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم