🔸🔶《اَلسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا سَفِیرَ الحُسَینِ(ع) یَا مُسلِمَ بنِ عَقِیلِ بنِ اَبِی طَالِبِِ(ع)》🔶🔸
✅شیخ صدوق روایتی در امالی نقل می کند که روزی امیرالمؤمنین(ع)، به حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت :
《یَا رَسُولَ اللهِ(ص)! إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقِیلاً؟》
♦️آیا شما عقیل را دوست دارید؟
حضرت(ص) فرمود: 《اِی وَاللهِ!》
♦️به خدا قسم، عقیل را دوست دارم.
سپس فرمود:
《إنِّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبَّاً لَه و حُبَّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبِِ لَه》
♦️من دو محبت به عقیل دارم.
یکی این که؛ خود عقیل را دوست دارم و یکی این که؛ عقیل محبوب پدرش حضرت ابوطالب(ع) بود!
《وَ إنَّ وَلَدَهُ لَمَقتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ》
♦️علی جان! فرزند عقیل در راه عشق و محبت فرزند تو حسین، شهید می شود.
《فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنینَ》
♦️و بر او ،چشم همه ی اهل ایمان اشک می ریزد.
《وَ تُصَلَّی عَلَیهِ المَلائِکةُ المُقَرَّبُون♦️و فرشتگان مقرب پروردگار، بر فرزند عقیل، مسلم، صلوات و درود می فرستند.
《ثُمُّ بَکَی النَّبیُ(ص) حَتَّی جَرَت دُمُوعُهُ عَلَی صَدرِهِ》
♦️با نام بردن از حضرت مسلم(ع)، پیغمبر اکرم(ص) گریه کردند تا جایی که اشک های مبارک پیغمبر(ص) برای مصیبت مسلم بر صورتشان جاری شد.(۱)
🏴تاریخ می نویسد :
محل اختفای مسلم در کوفه توسط جاسوسان ابن زیاد افشاء شد و سپس توسط سربازان دستگیر شد.
او را به بند کشیدند، و سمت دارالعماره بردند.
در این حین مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست.
عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت :
کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید!
[از جان خویش می ترسی؟]
مسلم جواب داد :
📜《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》
♦️به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود!
📜《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》
♦️ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند.
من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه های حسین(ع) گریه میکنم.
سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت :
آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین علیه السلام ببرد ؟
و بگوید :
📜《ارْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌ》
♦️با اهل بیت خود برگرد!
اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود.
بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رایی ندارد.(۲)
سپس مسلم را کشتند و سر از تنش جدا کردند و سرش را به دمشق نزد یزید فرستادند.
در تاریخ درباره مسلم آمده است که؛
📜《وَ هَذَا أَوَّلُ قَتِیلِِ صُلِبَت جُثَّتُهُ مِن بَنِیِّ هَاشِمِِ وَ أَوَّلُ رَأسِِ حُمِلَ مِن رُوُوسِهِم اِلَی دِمَشقَ》
♦️مسلم اولین شهیدی بود که جسدش به صلیب کشیده شد و سرش اولین سری بود که از بنی هاشم به دمشق فرستاده شد.(۳)
📝شعر :
این اهل کوفه رشته ی پیمان بریده اند،
شمشیرهای خویش به رویت کشیده اند،
اینجا مدینه نیست ولی شهر کینه است،
اینجا سقیفه ی دگری آفریده اند،
در تار وپودشان نمک سفره ی علیست،
اما برای قتل تو سبقت گزیده اند،
کوفه میا که قافله ی سم اسبها،
در انتظار پیکر ازهم دریده اند،
لعنت به چشم های حریص ومریضشان،
انگار گوشواره ومعجر ندیده اند!
👤معتضدی
📚منابع:
۱)امالی شیخ صدوق، مجلس ۲۷، ص۱۲۹
۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۵۹-۶۰
۳)مروج الذهب مسعودی، ج۳، ص۶۰