وقتی که دورم از تو درمونم فقط اشکه بی تو زیارتنامه‌ی من خط به خط اشکه میشه یه شب خوابم بیای؟ ای خوش ترین رویام من فکر حاجت نیستم، از تو تو رو می‌خوام هر شب با پای دل، تا مشهد اومدم هر جای عالمم، دلتنگ مشهدم «دلتنگ مشهدم» (دلم خیلی برات تنگ شده ، یا امام رضا ، تو مدینه ی منی ، تو کربلای منی، تو نجفِ منی، من امسال که از همه جا مونده شدم بیشتر دلم تنگ شده ... یا مولا یا رضا ....) اینجا شهیدایِ زیادی اومدن رفتن رزق شهادت رو تو دادی، اومدن رفتن از این حرم رزق شهادت ساده می‌گیرن اون‌ها که می‌میرن برات؛ هرگز نمی‌میرن هر شب این خونه رو، با گریه در زدم هر جایِ عالمم، دلتنگِ مشهدم «دلتنگ مشهدم» میشه نگاهم خیره به چشمای تو باشه؟ وقتی که جون میدم سرم رو پای تو باشه می‌ترسم اون لحظه، تو هم باشی کنارم کاش شبِ اول قبرم میای؟ به خودم وعده دادم... خودت فرمودی یا امام رضا؛ ( مَن زارَنی عَلی بُعدِ داری ...هر کس با این دوری راه بیاد زیارتِ من ... اَتیتُه فی ثَلاثهِ مَواطِن ....من امام رضا سه جا بهش سر می زنم ...اِذا تَتایِرَه کُتُب یَمینَاو شِمالا ...اون موقعی که نامه ی اعمال و دست راست و چپ من میدن.... وَ عِندَالصراط وَ عِندَ المیزان ...من منتظرتم ... میگن مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری همش می رفت مشهد، می اومد ترمینال به این اتوبوس‌ها می گفت ؛ اگه جا نیست کفِ اتوبوس میشینم ، من می خوام برم مشهد ، من اینجور شنیدم ، بعد از وفاتش در عالم رویا به یکی از شاگردانش گفت : امام رضا وفا کرد ، هر چی من رفتم مشهد ، با همون تعداد اومد زیارتم ... میشه نگاهم خیره به چشمایِ تو باشه ؟ وقتی که جون میدم سرم رو پایِ تو باشه می ترسم اون لحظه تو هم باشی کنارم کاش وقتی که جون میدم خودت بالاسر من باش بارون میشه برات، اشکای بی حدم هر جای عالمم، دلتنگ مشهدم «دلتنگ مشهدم» خوب یه بندم روضه بخونم .... سر رویِ خاک حجره میذاری تک و تنها هی زیر لب میگی کجایی مادرم زهرا ؟ رضا جانم ...بمیرم برات .. آقای ما رفت دارُالعماره ..اون میوه ی مسموم رو تعارف کرد ...اون مامون ملعون ...آقایِ ما امتناع کرد ...اجبار کرد گفت مجبوری بخوری...در روایت هست دو سه دانه انگور بود یا انار بود ...دو سه دانه تناول کرد ..سریع بلند شد ....مامون ملعون صدا زد ...اِلی اَین ؟ کجا میری ؟ فرمود: اِلی حَیثُ وَجَهتنی ...به همون جایی که من و فرستادی .... عجب سَمّی به امام رضای ما دادن...از دارالاماره تا منزل راهی نبود ...مرحوم شیخ صدوق در عیون الاخبار رضا روایت کرده : این راه کوتاه رو امام رضای ما پنجاه‌ با نشست و بلند شد .... مثل مار گزیده ها به خودش می پیچید ... آخ بمیرم برات ....هی صدا می زد جگرم... آی قربون شما برم که گریه می کنید ولی حسین حسین میگید ...دستور امام رضاست به ریان بن شبیب، یابنَ شَبیب اِن کُنتُ باکیا لِشیِ فَابکِ لِلحُسَین ....اگه خواستی گریه کنی برا حسین گریه کن ... آخ بمیرم ...وارد منزل شد اباصَلت درها رو ببند من داخل حجره میشم ...کسی رو راه نده .. اباصلت میگه همه ی درها رو بستم ... یه وقت دیدم یه ماه پاره ای وارد منزل شد ... ای آقا ! ای جوان نورانی! من همه ی درها رو بسته بودم ، شما چطور وارد شدید؟ یه نگاهی کرد ، ای اباصلت ! خدایی که من رو از مدینه به طوس آورد از در بسته رد میکنه .... وارد حجره شد جوادالائمه..... سر بابا رو بلند کرد ، به دامن گذاشت ، دلش راضی نشد ....وَقَبَّلَ ما بینَ عَینَین... بین دو دیدگان پدر رو بوسه زد ، دلش راضی نشد ...وَ دمَّه اِلی صَدرِه...آی بابای غریبش رو به سینه چسبانید ... عَلی وَ صلَّ الله عَلی الباکینَ عَلیَ الحُسین .... دلها بسوزه ...اما کربلا کار برعکس شد ... پدر پیری آمد ..سر جوانش رو بلند کرد ... آخه قاعده اینه ، پسر باید بیاد بالای سر پدر مثل جوادالائمه... اما کربلا اینطور نبود ..امام حسین آمد بالای سر علی اکبر ...سر علی رو بلند کرد به دامن گذاشت .... فَجَعلَ یَبسَهُ الترابَ اَن وَجِهه.... خاک رو از صورت جوانش پاک کرد ... آی نگاه کرد فرقِ پسر مثل باباش امیرالمومنین شکافته... دلش راضی نشد .. وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّه.....صورت به صورت علی گذاشت....بعد صدا زد؛ علی !عَلَی الدُنیا بَعدکَ العَفا...دلش راضی نشد.. رو کرد سمت لشکر دشمن یابنَ سعد ....قَطَعَ اللهُ رَحِمَک کَما قَطَعَ رَحِمی ...نفرین کرد خدا رَحِم تو رو قطع کنه .... راوی میگه دیدم یه وقت برکشت سمت خیمه ها وَ اَقبَل عَلی فِتیانِه ...یه نگاهی به جونای بنی هاشم کرد ، صدا زد؛ یا فِتیَه بنی هاشم اِحمَلوا اَخاکُم.... جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید سید بنِ طاووس نوشته راوی لشکر دشمن میگه ؛ یه وقت دیدم ..یه زنی از خیمه ها بیرون آمد ... *فَجاءت زَینب وَ هی تُنادی یا اُخَیاه یابنَ اُخَیاه*.. میگه زینب صدا میزد ؛ وای برادرم وای پسر برادرم... ۱