هر نَفس که می‌کِشَم عمرم به پایان می‌رسد می‌شوم نزدیک‌تر بر مرگ و هجران می‌رسد کُلِ دارایی من این هیئت است و گریه‌ها هر دقیقه بی‌شما اندوه و خُسران می‌رسد روضه‌هایت را مگیر از من که می‌ترسم حسین روضه‌ها که رفت غم‌های فراوان می‌رسد هر نَفس که می‌کِشَم نزدیک‌تر بر تو شوم موقعِ رفتن دو دستانم به دامان می‌رسد بی‌سرو سامانِ تو بودم به امیدِ وصال… لحظه‌ی دیدار ماندم دل به سامان می‌رسد شک نکن که بدترینم زیرِ این چرخِ کبود ای طبیبِ نُه فلک دردم به درمان می‌رسد؟ با نگاهی حال و روزم را عوض کن یا لطیف با چنین حالی گدایت دل پریشان می‌رسد می‌شوم دلتنگِ تو پس می‌روم سمتِ حرم عطر و بویِ کربلایت از خراسان می‌رسد