همچین که می‌خواست بره میدان اومد در خیمه‌ی زن‌ها شروع کرد خداحافظی بکنه قدری این خداحافظی طول کشید. ابی عبدالله صدا زد به زن‌ها:« علیم و رها کنید! علیِّ من غرق در خدا شده. رهاش کنید تا بره میدان به آرزوش برسه». همچین که می‌خواست بره؛ ابی عبدالله بهش فرمودند:«علی جان! یه مقداری جلوی چشم‌های من قدم بزن! میخوام قد و بالات و ببینم اما نوشتن نگاه حسین نگاه ناامیدانه بود به علی. یه نگاهی به علی اکبرش کرد انگار دیگه آخرین نگاه حسین به جوونشه انگار دیگه تمومه. انگار دیگه علیش و نمیتونه ببینه…   بند دوم   روایت میگه دست به محاسنش گرفت؛ اومد تا وسط میدان صدا زد:« ابن سعد! خدا رَحِمت و قطع کنه، که داری این‌جوری بچه‌های من و ازم میگیری؛ رَحِم من و از علی‌اکبر قطع می‌کنی… این محاسن و در دست گرفت صدا زد:« خدا شاهد باش خودت میدونی من دارم کی‌و می‌فرستم به میدان؛ کسی که شبیه‌ترین فرد خَلقاً و خُلقاً و منطقاً به رسول الله‌ه. این شخص و دارم می‌فرستم میدان. اما رفت میدان و رزم عجیبی کرد و یه لحظه دیدم دوباره برگشت؛ صدا زد:« بابا! این زره منو داره اذیتم می‌کنه…   بند سوم   میدونی چرا این حرف و زد؟! بعضی از بزرگان میگن هنوز حسین چشم از علی برنداشته، هنوز دل از علیش نکَنده… – بابا تشنگی داره خیلی منو اذیت می‌کنه. فلذا میگن:« ابی عبدالله زبان مبارک و توو دهن پسرش گذاشت یعنی علی جان! ببین من از تو تشنه‌ترم»…   بند چهارم   صحنه‌ی روضه در این جمله مُجسم باشد پشت هر قدّ رشیدی دو قد خم باشد   مادری‌تر ز همه راه برو کِیف کنم دیدن قامت تو لذت عمرم باشد   در پِی‌ات آمدم از خیمه محاسن بر دست بس که شأن تو در این رتبه معظم باشد   با زمین خوردن تو زندگیم ریخت بهم حق بده تا به قیامت کمرم خم باشد   از کجا تا به کجا پیکر تو ریخته است هرچه می‌چینم عزیزم بدنت کم باشد   بند پنجم   تا که زانوم زمین خورد همه خندیدند با غمت شادی این قوم فراهم باشد   چه کنم پیکر 👇