📃 زانوی خسته‌اش تکان می‌خورد 🎙 از 🗓 📍 "ع" 🏷 (علیه‌السلام) زانوی خسته‌اش، تکان می‌خورد پیکرش را کشان‌کشان می‌برد چندباری میان راه افتاد گفت: یا فاطمه؛ به راه افتاد هردو دستش به پهلویش دارد عرق سرد بر رویش دارد تا که لرزه به پیکرش افتاد وای! عمّامه از سرش افتاد تار می‌دید دیدگان ترش گوییا ریخته بهم جگرش با لب آستین، چنان زهرا پاک می‌کرد خون لب‌ها را برزمین می‌کشید پایش را جمع می‌کرد هی عبایش را یک نگاهی به دور و بر انداخت اشکی از دیدگان تر انداخت تا که بر آستان حجره رسید جگرش پاره بود، ناله کشید کاسه‌ی صبر عالمین شکست همه درهای حجره را تا بست زیر لب گفت: آه! أین جواد؟ سر پا بود؛ ناگهان افتاد فرش‌ها را یکی‌یکی، تازد تا گلویش لباس، بالا زد سینه‌اش را به خاک سرد گذاشت یک‌ مزاحم به روی سینه نداشت گرد و خاکی به‌پاست در حجره صحنه‌ی کربلاست در حجره دست و پا می‌زد و کنار تنش نیزه، جا وا نکرد در دهنش کربلا؛ جدّ او، عجب جان داد وسط نیزه‌دارها افتاد یک‌نفر زد لگد به پهلویش یک‌نفر پا گذاشت بر رویش یک‌نفر آستین خود، تا زد گوشه‌های رداش، بالا زد روی کرسی عرش، زانو زد پنجه، اوّل میان گیسو زد خنجرش را گذاشت زیر گلو وحده لا اله الّا هو این گلو، جای بوسه‌ی نبی است حرز آن، اشک‌های زینبی است هرچه خنجرکشید و باز کشید جای لب‌های خواهرش، نبرید روضه را تا کنار عرش کشاند وای! جسم حسین برگرداند حالت حنجری بهم می‌ریخت گیسوی مادری بهم می‌ریخت کار بالا گرفت؛ ای مردم وای از ضربه‌ی دوازدهم شکل رگ ها که نامرتب شد این سخن دلخوریِ زینب شد کاش در بین تان مسلمان بود ذبحِ از پشتِ سر حلال نبود شاعر: ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️