دلسوخته،شبيه دل خيمه ها شده مانند پاره پيروهني نخ نما شده دارم هنوز بر سرم عمامه اي که سوخت بغض گلوي سوخته ام بي صدا شده دارم به روي گردن خود دست مي کشم ديدم که زخم کهنه ي سر بسته وا شده با ياد شام سينه ي من تير مي کشد اين سينه زخم خورده ي آن کوچه ها شده واي از کمان و حرمله و نيش خند او واي از رباب و اصغر از ني رها شده ديدم طناب دور گلوي رقيه را زنجير داغ مرحم يک زخم پا شده مانند خواهرم کمرم درد مي کند گويي که مهره ي کمرم جابه جا شده مسعود اصلانی