نیامدی- بهار
چه دیده ها که دوخته به در شد و نیامدی
چه عُمرها ز دوریِ تو سر شد و نیامدی
چه روزها که تا به شب،نام تو بُرده شد به لب
چه چشمها که از غم تو تَر شد نیامدی
شنیده بودم از کسی که با بهار می رسی
ببین که از بهار هم خبر شد و نیامدی
بیا ببین در این جهان،امام خوب و مهربان
اسیر فتنۀ زمان،بشر شد و نیامدی
صبا به یار آشنا،بگو که نُوکرِ شما
زِدوریِ رُخ تو خون جگر شد و نیامدی
از این زمانه خسته ام بیا که دلشکسته ام
به حقّ مادری که منتظر شد و نیامدی
@majmaozakerine