هم صحبت او بود صدای زنجیر بر پیکر او بود ردای زنجیر با زخم شکفت در هوای زنجیر آن مرد که بود آشنای زنجیر * در ساحت عشق دید جای زنجیر خلقی خُفته به لای لای زنجیر پیچید شبی به دست و پای زنجیر خاموش کند مگر صدای زنجیر... * شب بود و حصار غم، صدای زنجیر یک دل، دل خسته، آشنای زنجیر این پیکر خسته‌ای که در تابوت است مدفون شده زیر پاره‌های زنجیر * آماج بلا شد دل او از هر سو از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو» می‌نالید از درد: «اغثنی یا رب! یا جدّا ! ما اُلقی الیک اشکو» * این روح حقیقت و قوام صبر است چون تیغ حضور در نیام صبر است بر موجی از اندوه و گُل و اشک، روان تابوت غریبی امام صبر است 🔸شاعر: ________________________ @majmaozakerine