انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبه ی او روز دشمن شد سیاه
.
قصه ی کرب و بلا را دختری تغییر داد
کاخ ها ویرانه شد ویرانه اش شد بارگاه
.
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید
سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه
.
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه
.
دختر ” انا فتحنا ” اشک می ریزد ولی
گریه های او ندارد رنگ زاری هیچ گاه
.
بر سرش می ریخت خاک از بام ها ، می سوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه
.
بین طوفان غنچه و گل سر در آغوش هم اند
او به زینب یا که زینب می برد بر او پناه
.
تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت
شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه
.
چون زبانش بند می آمد خجالت می کشید
با سرِ بابا سخن می گفت ، اما با نگاه
.
آه بابا ! پا به پایت سوختم ، خوردم زمین
رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه
.
ماند داغِ ناله ی من بر دل دشمن فقط
خیزران وقتی که خوردی زیر لب می گفتم آه
.
جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی
عمه می جنگید با دستان بسته ، بی سلاح
.
اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر
این امانت دار را شرمنده تر از این مخواه
.
بعد از این هرجا که رفتی با تو می آیم پدر
پای من زخمی ست اما رو به راهم رو به راه …
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین