آرام دیده بسته ای و خواب رفته ای یا که ز درد سینه ات از تاب رفته‌ای جسم نحیف تو شده با بسترت یکی از بس که ای عزیز دلم آب رفته‌ای پایت ورم نموده زبس بهر یاریم هر شب به درب خانه اصحاب رفته‌ای از خاک چادرت شده معلوم نوح من باموجی از بلا سوی گرداب رفته‌ای در چارچوب خوردِ تنِ ضربه خورده ات چون سایه‌ای شکسته تو در آب رفته ای ای ماه خانه‌ام هم شب در خسوفِ غم با آه دل زیارت مهتاب رفته‌ای ای ای پشت‌گرمی ام   تو در این قحطی وفا تا انتهای معرفتی ناب رفته‌ای زهرا بیا و کم دگری را خجل  کنیم خیلی دلم گرفته بیا درددل کنیم یادش بخیر لحظه دیدار ما دوتا آن اولین نگاه پر از عشق و آشنا من بودم و تو و پدرت در کنار عرش دور سرت ملائکه و خیل انبیا دست تو را گرفت و به دستان من سپرد گفتا تویی ودیعه محفوظه‌ی خدا حالا نبی کجاست ببیند امانتش پهلو شکسته سینه شکسته غم آشنا رفتی سلام من برسان بر پدر بگو اسرار سینه‌ای که نهان کرده ای زما مسمار ضربه زد به بدن یا که سوختی آمد چه بر سر بدنت زیردست و پا دردت زنان بود دخالت نمی کنم آهسته فضه را توصدا کرده ای بیا زهرا بیا و کم دگری را خجل  کنیم خیلی دلم گرفته بیا درددل کنیم