-مـــکـــتب الـــزهرا ‹س›-🇮🇷
امروز روز سی‌ و سوم به نیابت از شهید داوود عابدی .
غلامحسین رزاقی از نیروهای گردان حبیب بن مظاهر لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود، خیلی شجاع و نترس. در ادای تکلیف و انجام وظیفه، حرف نداشت. با اینکه در عملیات کربلای پنج(۲) در شلمچه، ترکش ها بدنش را چاک چاک کرده بودند، از بیمارستان خارج شد و راه جبهه را در پیش گرفت، غلام در حالی که از شدت جراحت، یک پایش را نمی توانست بر زمین بگذارد و مجبور بود دستش را روی شانه یکی از دوستانش قرار دهد و لی لی کنان راه برود یا به قولی بپرد، در خاکریز دو جداره شلمچه، بهار سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای هشت، خودش و دو تن از دوستانش که با او همراه بودند به شهادت رسیدند. پاییز سال ۱۳۶۴ بود دو سه ماه قبل از عملیات والفجر هشت در پادگان دوکوهه، در گردان شهادت بودیم که غلام رزاقی تعریف کرد: داوود عابدی خیلی دوست داشت مثل حضرت زهرا سلام الله علیها شهید بشود همیشه این را می گفت. صبح روز عملیات بدر در مسیری که دوشکاهای دشمن بدجوری شلیک می کردند، داوود را دیدم که چهار زانو روی زمین نشسته و چشم های مشکی اش همچنان زیبا می نمود. چفیه سفیدی به دور کمر بسته بود. جلو که رفتم، دیدم گلوله ای از پهلوی چپ او وارد و از پهلوی راستش خارج شده، خون داشت بیرون می زد اما داوود خونسرد نشسته بود. انگشتان دست هایش را درهم پیچیده بود و فشار می داد. خیلی به خودش فشار می آورد. در همان حال نشسته با صدایی گرفته و سخت زمزمه ای به گوشم رسید، داوود بود که می خواند: ذکر دل بود یا علی مدد بی حد و عدد یا علی مدد...