بچه که بود، یک چوپ گرفته بود و با میخ برایش دسته گذاشته بود و شده بود اسلحه ی اسباب بازی اش. با مرتضی و مجتبی داخل خانه تفنگ بازی می کرد. فانسقه ی دایی شهیدش را هم می بست روی پیراهنش و می گفت: اگر بزرگ شوم. دماری از این صدامیان دربیام که دیگر نگذارم دایی جان شهید بشود. از همان بچگی موقع نماز که می شد، اول وقت می ایستاد کنار پدرم و نماز می خواند. خواندن نماز اول وقت را تا آخرعمرش ترک نکرد.دستش هر جا بند بود، نماز بر همه ی مسائلش ترجیح داشت. 🎤راوی: مادر شهید 📚: شهید عزیز 🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani 👆👆👆👆👆👆 با خاطرات و سخنان کوتاه از سبک زندگی شهدا همراه ما باشید.