*﷽* همه دور هم نشسته بوديم. اصغر برگشت گفت : احمد ، تو که کاری بلد نيستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی مي‌کنی ، ها؟ احمد سرش رو پايين انداخت ، لبخند زد و گفت : ای… تو همين مايه ها. از مکه که برگشته بود ، آقای فراهانی يک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه. يک کارت هم بود که رويش نوشته شده بود : تقديم به فرمان ده رشيد تيپ بيست و هفت محمد رسول الله ، حاج احمد متوسليان. کجایند مردان بی ادعا؟ کجایند مردان خوب خدا؟ مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani