♦️حکایت شیخ محمدحسین زاهد و مادرشان. 💠ای عزیز! 🔸یکی از مریدان عارف بالله مرحوم آقا شیخ محمدحسین زاهد قدس سره که قریب پنج هزار نفر را در تهران با رفتار و گفتار خود تربیت کرده بود و سوز و گداز مناجات سحرش شوری وصف ناشدنی برپا می‌کرد میگوید: آقا مادر پيرى داشتند كه ايشان مراقبت ايشان را بر عهده داشت .مادر به حدى پير بود كه نمى توانست براى قضاى حاجت به دستشويى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت براى مادر لگنى قرار مى داد .وقتى مادر چند ضربه به لگن مى زد، يعنى وقت برداشتن لگن است . روزى به در منزل آقا رفتم ، آقا در را باز نكرد؛ خيلى طول كشيد تا آقا بيايد. وقتى آقا در را باز كرد، ديدم لباسشان خيس است. از آقا سؤال كردم چرا لباستان خيس است ؟ فرمود: موقعى كه مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و كمى دير رفتم ، همين كه نزد مادر رفتم ، از عصبانيت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد . گفتم : مادرتان چيزى نگفت . آقا فرمود: چرا، وقتى مادرم ديد كه لباس مرا نجس كرده است گفت : ننه ، حسين ، نجست كردم ، جواب دادم ، مادر چيزى نگفتيد؛ حالا هم چيزى نشده ؛ اين همه من شما را در كودكى نجس كردم ، شما چيزى نگفتيد؛ حالا هم چيزى نشده و عيبى ندارد. 🔰کتاب سلوک با همسر،صفحه ۳۹ | عضو شوید 👇 🆔@maktubatostad