یادش بخیر مجرد که بودم
هر سال محرم از روز اول میرفتم حسینه کودک راه مینداختیم بچه های ۳ سال به بالا رو کنار مسجد براشون توی یک سالن کلاس بندی کرده بودیم.هر شب ۵۰ تا ۷۰ تا بچه میومدن حسینه کودک .
غلغله ای بود...
پا به پای بزرگتر ها باهاشون عزاداری میکردیم ولی بچه گونه و خودمونی تر ...
یروز گل سفال میاوردیم تسبیح حضرت زهرادرست میکردیم..
یروز مقوا و کاسه آب حضرت عباس..
لا به لایش خوراکی های نذری بهشون میدادیم ...
نمایش روزهای محرم اجرا میکردیم
سینه زنی و....
روز اخر مراسم بچه ها میبردیم جلو مسجد و نمایش رقیه رو برای خانواده ها بازی میکردن و مداحی امام حسین رو دسته جمعی میخوندیم...چه حال و هوای داشت ..
مثل فرشته ها بودن پاک و خالص ❤️❤️
مادرها و پدرهاشون میزدن زیر گریه انگار تمام عزاداری هاشون یه طرف و شب اخر و روضه ی بچه هاشون یه طرف
چه حاله خوبی بود ...
از اون روزتا الان چندسالی هست که میگذره دخترو پسر خودمم شدن عضو پا به جفت حسینه کودک عاشق مسجدو برنامه هاش..
.
دلم لک زده تا دوباره برگردم بین بچه های مسجد ...
من که ممیدونم این هدیه های بهشتی به برکت اون چند سالیه که تو حسینه کودک خادم بچه ها بودم و از دعای اون هاست..❤️
ان شاالله این هدیه بهشتی رو که تو دلمه به سلامت برسونم به زمین بغلش کنمو ببرمش مسجد و دوباره حس خوبه قبل رو اینبار همراه با بچه های خودم تجربه کنم❤️
#حسینه_کودک