شهید مهدی زینالدین معمولا شخصا برای شناسایی، وارد خاک دشمن میشد!
اما یه بار یه کار شگفتانگیز کرد!
ایشون اول به زیارت کربلا رفت و تو برگشت، وارد یکی از قرارگاههای عراقیها شد!
ایشون تونست به داخل اتاق فرماندهی بره و وقتی میبینه کسی نیست، برای خودش چای میریزه!
اما در همین حین، فرمانده عراقی به داخل اتاق اومده و از شهید زینالدین پرسیده که تو سرباز جدیدی؟
ایشون گفته بله!
فرمانده عراقی هم یه سیلی بهش زده!
بعد از این اتفاق، ایشون موفق میشه برگرده و تو عملیاتی که ایران چند شب بعد انجام میده، وارد همون قرارگاه عراقیها میشه و اون فرمانده عراقی رو اسیر کرده!
وقتی فرمانده عراقی شهید زینالدین رو دیده، به شدت ترسیده بوده!
اما ایشون دستش رو میگیره و میگه: «برای این افسر کمپوت بیارید!»
بعد هم مدتی باهاش یه گوشه میشینه و عربی صحبت میکنه!
افسر عراقی باورش نمیشده که آقا مهدی فرمانده لشکر باشه و تا وقتی از مقر بیرون بره، ماتومبهوت بهش نگاه میکرد!