یادمه یک بار توی سرویس دانشگاه خواهر و برادر کیپ تا کیپ کنار هم ایستاده بودن
من نشسته بودم روی یه صندلی و داشتم مطالعه می کردم
دیدم یه دانشجوی پسر، هی خودش رو به خانم کناریم که وضع و حجاب درستی نداره، فشار می ده؛ و کیف پولش رو در اورد و آمار پول توی کیفش رو گزارش می کنه که یعنی وضع مالی من خیلی خوبه و هی از خودش داشت تعریف می کرد.
به خانم کناریم گفتم این شازده با شما نسبتی دارن؟
گفت نه!
گفتم پس چرا کمی کنار تر نمی ره؟
گفت نمی دونم
قرآنمو از کیفم بیرون اوردم که طرف یه نگاه به قران کنه و کمی خجالت بکشه
دیدم ، نخیر، کوتاه بیا نیست؛
و شروع کرد به خانما خوش و بش کردن و بلنو بلند خندیدن .
دیدم دیگه سکوت جایز نیست؛ بهش گفتم آقای محترم لطف کنید جاتون رو تغییر بدین
با نهایت پر رویی گفت دلم نمی خواد ؛ دوست دارم همین جا وایسام ، چی می گی؟
یه بی احترامی هم کرد
بهش گفتم شاید آدم چیزای زیادی بخواد؛ مثلا کمیته انضباطی ، حراست، بی آبرویی، و ...
با اون قاطعیتی که صحبت کردم ، طرف رفت جلو و بی خیال خانما شد.
باز دیدم روش برگشته به سمت خانما ، با صدای بلند گفتم ببخشید جهت اتوبوس اون طرفه،
اتقدر زورش گرفته بود ؛ با اکراه سرش رو برگردوند.
فردا سر کلاس ، وقتی می خواستم وارد کلاس بشم، دیدم یه صدایی بلند گفت بچه ها خودشه، اومدش!
از لهجش فهمیدم ، همون شازده ای بود که دیروز باهاش بحثم شده بود؛ هم کلاسیم بود😉
ولی چون نگاه به چهره آقایون نمی کنم ، نشناخته بودمش؛ بر فرضم که باشه، حق نداشت بیاد کنار خانما و رفتارای ناصواب انجام بده
با بی تفاوتی تمام رفتم روی صندلی کلاس نشستم ؛ استاد اومد ؛ سوالای درسیمو از استاد شروع کردم به پرسیدن؛
که دوست همون پسره، بلند گفت استاد نمی شه یه نفر شب بره یه کتاب قصه بخونه و با سوالای مزخرفش، وقت کلاس رو بگیره!
استاد فهمید دارن برام دسیسه درست می کنن، جزء شاگرد اولای کلاس بودم؛
با ناراحتی گفت این اخرین باری باشه که توی کلاسم چنین برخوردایی رو می بینم. لطفا به سوالای دوستانتون احترام بزارید. سوالای این خانم، جزء سوالای تخصصی و مفهومیه که اگر شما عرضش رو دارید یکی از این سوالا رو طرح کنین😊
بعد از کلاس؛ دیدم از پشت با صدای بلند پسره می گفت نمی دونم این دخترا کی آدم می شن و میان با ما دوست بشن؛ آخه چقد اینا مغرورن😖
جوابشون ندادم .
ول کن نبودن اینا؛ یه سخنرانی در دانشگاه داشتم پیرامون عشق مجازی و حقیقی!
باز بچه های عیر مذهبی اومدن داخل ، تا جو سخنرانی رو متشنج و به هم ریخته کنند؛
بسم الله گفتم و از شرشون به خدا پناه بردم
یه قسمت گذری زدم به شهید چمران، که یه دفعه دیدم همون گروهی که خیلی مزاحمت درست کرده بودن، یکیشون بلند داد زد، همو کچلو رو می گی؟ منظورش به شهید چمران بود!
همه پوکیدن از خنده ؛ و فضا ، فضای پر از خنده و تمسخر دانشجوها شد؛
یه توسل به خود شهید کردم و هیچ جواب ندادم؛
و سرمو انداختم پایین!
همه چشما خیره شده بود به عکس العمل بنده!
ولی در کمال ناباوری ، دیدن هیچ عکس العملی نشون ندادم!
همه خنده ها روی لبا خشک شد و با تعجب که الان چه واکنشی می خوام نشون بدم!
ولی سکوتی سنگین فضا رو گرفت.
همه خنده ها محبوس شد و چهره ها جدی شد؛
سرم هنوز پایین بود ؛
و منتظر ببینن آیا ادامه می دم یا نه،
یک دفعه از وسط جمعیت ، یه نفر داد زد؛
حالو قهر نکن😃
سرم رو بالا اوردم و با جدیت نگاش کردم
دیگه هیچ کسی نخندید
درسته سکوت کردم ولی در نگاهم ، کلی حرف خوابیده بود.
باز سکوت و نگاه سنگینی که به دانشجویی که قصد به هم ریختن کنفرانس سخنرانی رو داشت.
سکوت که فراگیر شد،
با جدیت تمام گفتم و اما ادامه بحث ...
تا آخر سخنرانی هیچ کسی جرات نکرد جیک بزنه.
بعد از اتمام سخنرانی، یکی از اساتید خانم اومد و دستمو محکم فشار داد و گفت می دونستم از پسشون بر میای😊