#قرعه
#قسمت184
هر 5 نفر با تعجب نگاهش کردند..مخصوصا رادوین..
تانیا به تارا و ترلان اشاره کرد..هر 3نفر از جای خود بلند شدند و کمی انطرفتر به دور از پسرها ایستادند..تانیا ارام رو به انها چیزهایی می گفت..
راشا رو به رادوین کرد وگفت: هوی هوی ..هوای عشقت رو داشته باش غلط نکنم داره بر علیه ما توطئه چینی میکنه..
رادوین با اخم نگاهش کرد..ولی لحنه راشا هم شوخ بود وهم جدی..
رایان با کنجکاوی به دخترا نگاه می کرد: چی داره بهشون میگه؟!..
راشا خندید: خدا کنه اگه بناست نقشه بکشن لااقل درست و حسابی بکشن..
هر دو نگاهش کردند که با شیطنت ادامه داد: 3 تا پسره تنها..وسطه جنگل..بی دفاع..مقابله 3 تا دختره شیطون با
افکاره مبهم..خب این یعنی چی؟..
رادوین لبخند زد و رایان قهقهه زد..
زد رو شونه ی راشا که خودش هم می خندید و گفت: کلا ذهنت خرابه کاریش هم نمیشه کرد..
راشا: چکار به ذهنه من داری؟..حالا از من گفتن بود..من میگم اینا به ما نظرمَظر دارن شماها بگید نه..اصلا داد میزنه..محیط رو حس کنید..ادم مور مورش میشه..
رادوین: نکنه به عشقت شک داری؟..
راشا خندید و ابروشو انداخت بالا: نه ولی دارم یه کاری می کنم شماها به عشقاتون شک کنید..
اینبار هر سه خندیدند و رایان و رادوین همزمان گفتند: عمرا اگه بتونی..
راشا خواست ادامه بدهد که دخترا برگشتند..محسوس خودش رو جمع و جور کرد که لبخنده پسرا پررنگ شد...
همین که دخترا نشستند لرزان گفت: ببین من که دسته شماها رو خوندم..می دونم می خواین چکار کنین ولی کور
خوندین..مگه میذارممممم؟!..
رادوین با لبخند تشر زد ولی گوش نکرد و ادامه داد: بحثه این چیزا نیست رادوین جون..بذار گفتنیا رو بگم فکر نکنن خبریه و ما هم بی دفاع می شینیم کارشونو بکنن خلاص..
دخترا با تعجب و چشمای گرد شده نگاهش می کردند..
تارا گفت: هیچ معلوم هست چی میگی تو؟!..
راشا به ظاهر ابِ دهانش رو با سر و صدا قورت داد و چپ چپ نگاهش کرد..
با ادا دستاشو تو هوا تکان داد: پ نه پ می خواستی معلوم باشه؟..خیلی دلت می خواست؟..اگه معلوم بود که دیگه واویلااااااااا..
تارا لبخند زد و با شیطنت کمی نزدیکش شد..راشا تند خودش رو کشید عقب و با صدای ظریف و زنانه ای گفت: دست به من زدی نزدیااااااا..همچین جیغ می زنم داداشام بریزن سرت... 2 تا دارم نره غول رو هم حریفن..بکش کار تا جیغ نکشیدم.. تارا گوشه ی بلوزش رو گرفت که با صدای جیغ جیغو و زنونه ای که کمی هم ریتم داشت گفت: دختره بلاااا حیااا کن ..پیرهنه منوووو رهااااا کن..
هر 5 نفر می خندیدند..
تارا که کلا این حرکات راشا را دوست داشت اروم مُچ دستش رو گرفت و با عشق تو چشماش نگاه کرد..راشا که با همان نگاه خلع سلاح شده بود اروم و با لبخنده خاصی خودش رو به سمت تارا کشوند انقدری که هر دو چسبیده بهم نشسته بودند ..تو چشمای هم زل زده بودند..
رادوین و رایان تک سرفه ای کردند که هر دو با تکانی ارام به خودشان اومدند..راشا کمی عقب کشید و دستی که دست تارا روش بود رو برد زیرِ میز..هر 4 نفر ریز ریز به حرکاته ان دو می خندیدند
تارا با شرم به میز نگاه می کرد و راشا در حالی که دست تارا رو تو دست داشت تو چشم بقیه زل زده بود..
با غیض ولی با لحنی شوخ جمله ش را بیان کرد که همگی نگاهشون رو از روی ان دو برداشتند و خندیدند..
کمی بعد رادوین جدی شد و رو به تانیا گفت: یعنی شماها هنوز ما رو نبخشیدید
تانیا:چرا.. ولی یه جورایی هم نه هنوز..مگه اینکه
هر سه با هم گفتند: مگه اینکه چی؟!
تانیا نیم نگاهی به خواهرانش انداخت و گفت: مگه اینکه برای اخرین بار.. اونم به خاطره ما برین دزدی ..ولی نه یه دزدی معمولی..نه قراره از دیواره کسی برید بابا و نه وارده خونه ی کسی بشید
پسرا با تعجب نگاهش کردند
رادوین: میشه واضح تر حرفت رو بزنی؟..من که کاملا گیج شدم
تانیا: ما یه سری جواهرات و میراثه خانوادگی داریم که دسته روهانه..یه جورایی اونو از ما دزدیده و ما می خوایم پسش بگیریم..برای پس گرفتنش هم به کمکه شما سه نفر احتیاج داریم..حالا حاضرید کمکمون کنید؟..
راشا به هر سه نفر نگاه کرد و گفت: خب به پلیس می گفتید که بهتر بود..بی دردسر جواهراتتون رو پس می گرفتید
تانیا پوزخند زد: فکر کردید اینکارو نکردم؟..من همون اول به پلیسا گفتم..ولی امروز وقتی تلفنی جویا شدم گفتن که
همه جا رو دنباله روهان گشتن ولی پیداش نکردن..با حکم خونه ش رو تفتیش کردن ولی بازم چیزی پیدا نکردن..درضمن خسرو رو دستگیر کردن..فردا باید بریم اداره ی پلیس
رادوین: اره می دونم..امروز خبرشو گرفتم..ولی مگه تو می دونی که جواهرات کجاست؟
سرش را تکان داد: نه..فعلا شک دارم..به زودی می فهمم..
رادوین با لحنی خاص که در ان نگرانی کاملا مشهود بود گفت: نمی خوام جوری باشه که این وسط صدمه ببینی..مطمئنی می تونی از پسش بر بیای؟
تانیا با لبخند نگاهش کرد: نگران نباش ..می دونم باید چکار کنم..نهایتش تا فرداشب همه چیز دستگیرم میشه
https://eitaa.com/manifest/2620