یک زن مگر چه می‌خواهد از زندگی جز همین عشق؟ اینکه بنشیند بی های‌و‌هو، رج به رج و رنگ به رنگ نقش بزند، تار و پود آواز و آرزو و رویا مهر را در هم بتند، فرش رنگینی بسازد، بیاندازد زیر پاهایت تا رویش قدم بزنی.. 👈یک زن مگر چه می‌خواهد جز ساختن، بافتن، وصل کردن، سرهم کردن، رج زدن. چه سرهم کردن پیاز و گوجه و گوشت باشد که حاصلش بوی خوشمزه‌ای بشود که هوش از سرت می‌برد، چه بافتن نخ‌هایی باشد که شال و کلاه و ژاکت بشوند، 👈توی زمستان در آغوشت بگیرند و محافظتت کنند از سرما، چه قلمه زدن برگ‌های نازک شمعدانی باشد با خاک. یک زن دارایی‌اش همین‌هاست و با همین‌ها کاری می‌کند. 👈 که روی عشق قدم بزنی، عشق را مزمزه کنی و سر بکشی، عشق را بپوشی و ببینی. و در عوض همه‌ی اینها از تو پنجره‌ای را می‌خواهد که باز کنی به خانه‌اش، پنجره‌ای که نور روشن را بتاباند درون زندگی.. .