هدایت شده از احکام شرعی
آدم باش نه حاکم آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت: بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست..... پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد.... عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد، ... چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی، هر گز ادم نشوم، اینک من حاکم شهر شدم.... پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت: من نگفتم که تو حاکم نشوی من بگفتم که تو آدم نشوی 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh