مراسمات مسجدچهارده معصوم روستای خورآباد
💌❣💌❣💌❣💌❣💌 ✍📚شهید عبدالصالح زارع بهنمیری به روایت همسر: ✨2 سال زندگی با شهید زارع از بهترین روزهای
💌❣💌❣💌❣💌❣💌 💠طبیعتاً برای هرکسی که جای من باشد،با لحظات شوک‌ آور و نگران کننده‌ ای مواجه می‌شود و نمی‌تواند تصمیم خوبی بگیرد.من تازه زندگی مشترک را شروع کرده بودم و با داشتن یک فرزند کودک،آرزوهای زیادی را در کنار شهید داشتم،اما با همۀ این اوصاف وقتی به یاد حرف‌های «صالح» می‌افتادم و صحنه‌ های شهادت شهدای مدافع حرم که از رسانۀ ملی پخش شده بود در نظرم تداعی می‌شد، دیگر توان مخالفت نداشتم و رضایت به رفتن او دادم.دلم از رفتنش آشوب بود،اما فکر کردن به حرم حضرت زنیب (علیهاالسلام) آرامم می‌کرد. 💢همسر شهیدم می‌گفت:«اگه من نرم، بقیه هم نرن،این بار را چه کسی از زمین برداره؟ما چطور می‌تونیم آسایش و راحتی داشته باشیم،در حالی که مردم اونها در بطن جنگ به سختی زندگی می‌کنند؟مگه نه اینکه اگه صدای غربت مسلمانی شنیده شد باید مسلمین به فریادش برسند.» 🌻از روز بعد اعزامش نگرانی و دلواپسی‌ هایم شروع شد.در آن مدت حضورش در سوریه من نمی‌توانستم با او تماس بگیرم و باید صبر می‌کردم تا خودش تماس برقرار کند. برای بار اول که تماس گرفت،به من گفت:«به خاطر اینکه تلفن‌ ها کنترل می‌شه،باید محدود صحبت کنم» از این رو صحبت‌هایمان در حد یک احوالپرسی ختم می‌شد.من در هر تماسی که بینمان برقرار می‌شد به او می‌گفتم: « صالح،دلم برات تنگ شده کی میای؟» 🌸قرار بود 45 روزه برگردند،ولی متأسفانه این ایام بیشتر شد و خبری از آمدنش نشد.در حالی که همرزمانش بازگشته بودند.در تماس آخر گفتم: «صالح چرا نیومدی؟ همۀ دوستات برگشتند»،گفت: «وظایفم زیاده.باید کار را تحویل بدم و بعد بیام». در هر تماسش می‌گفت: «باید صبر داشته باشی.از حضرت زینب علیهاالسلام صبر بخواه». الان هم خیلی دلم برایش تنگ شده است.آرزو دارم یک بار دیگر او را ببینم. واقعاً تصور شهادتش را نداشتم.حس می‌کردم به یک مأموریت عادی رفته و برمی‌گردد. 💫🕊از خدا می‌خواهم کمک کند تا زنده‌ام طوری زندگی کنم که صالح از من راضی باشد. مانند زمانی که بود و با هم زندگی می‌کردیم. صالح برای من افتخار بود،دلم می‌خواهد برایش مایۀ افتخار باشم.در این راه تمام تلاشم را خواهم کرد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸