⚫️⚫️مسجد النبی در غم و اندوه ⚫️⚫️ پیامبر در بستر بیماری آرمیده است، با وجود بیماری، خود گاه و بیگاه به مسجد می آمد و با مردم نماز می گذارد. در یکی از روزها که حضرت علی(علیه السلام) و فضل بن عباس زیر بغل های مبارک پیامبر را گرفته بودند تا به مسجد ببرند در حالی که پاهای مبارکشان بر روی زمین کشیده می شد به مسجد آمدند و بالای منبر رفته و فرمودند: ای گروه اصحاب چگونه پیغمبری بودم برای شما؟  آیا خود به نفس نفیس جهاد نکردم در میان شما؟ آیا دندان پیشین مرا نشکستند؟ آیا جبین مرا خاک آلود نکردند؟ آیا خون بر روی من جاری نکردند تا آنکه ریش من رنگین شد؟ ... صحابه گفتند: بلی یا رسول خدا به تحقیق که صبر کننده بودی برای رضای خدا و نهی کننده بودی برای خدا. پیامبر (ص) فرمود: حق تعالی حکم کرده است و سوگند یاد نموده است که نگذرد از هیچ ظالم و ستمکاری. پس سوگند میدهم شما را به خدا که هرکس از جانب من به او ظلمی شده بگوید و قصاص کند که قصاص در دنیا نزد من محبوب تر است از قصاص عقبی و در حضور گروه ملائکه و انبیاء.  همه گریستند، شدت اندوه به حدی است که احدی دم نمی زند. ناگهان مردی از انتهای مجلس برخواست، او کسی جز سوادة بن قیس نبود. گفت: ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت. هنگامی که از طائف می آمدی من به استقبال تو آمدم. در حالی که بر ناقه خشمگین خود سوار بودی، چوب دست خود را بالا بردی تا بر مرکب خود بزنی ولی بر شکم من فرود آمد. در این هنگام پیامبر دستور داد: بلال برود همان چوب دست را بیاورد. لحظاتی بعد چوب دست پیامبر در دستان قیس بود و پیامبر آماده برای قصاص. نفس ها در سینه حبس شده، همه مات و مبهوت قیس را می نگرند، خدایا او می خواهد چه کند؟ ناگهان آن مرد سینه و شکم پیامبر را بوسید و گفت: ای خدا من به سینه پیامبر برای ایمنی از آتش دوزخ پناه می برم.  در این هنگام پیامبر فرمود: خداوندا! تو عفو کن سوادة بن قیس را همچنان که او از پیامبر تو گذشت. آری، بدین سان پیامبر به همه درس بزرگی را آموخت و به سختی و کشان کشان به منزل بازگشت. اضطراب و دلهره سراسر مدینه را فرا گرفته بود. یاران پیامبر با دیدگانی اشک بار و دلهایی آکنده از اندوه در خانه پیامبر گرد آمده بودند، گزارش هایی که از داخل خانه به بیرون می رسید از وخامت حال آن حضرت حکایت می کرد. گروهی از یاران و علاقمندان به حضرت ختمی مرتبت، در صدد زیارت آن ماه دل آرا بر آمدند اما وخامت حال حضرت اجازه دیدار را میسر نمی کرد. در تمام روزهایی که پیامبر در بستر بیماری بود فاطمه(سلام الله علیها) در کنار پیامبر نشسته و لحظه ای از ایشان دور نمی شد.  ناگهان پیامبر به دختر جگرگوشه خود اشاره کرد که جلو بیاید تا با او صحبت کند. فاطمه (سلام الله علیها) قدری خم شد و سر را نزدیک برد و آنگاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت: وقتی که سخن پیامبر به پایان رسید، زهرا (سلام الله علیها) سخت گریست و سیلاب اشک ازدیدگان او جاری گشت. پس از لحظاتی پیامبر بار دیگر به زهرا اشاره کرد و آهسته با او سخن گفت، این بار زهرا (سلام الله علیها) با چهره ای باز و قیافه ای خندان و لبانی متبسّم سر برداشت. این حالت حضرت زهرا(سلام الله علیها) تعجب و شگفت حاضران را برانگیخت. از ایشان علت را جویا شدند اما حضرت فرمود: تا پیامبر زنده اند راز ایشان را فاش نمی کنم. اما پس از درگذشت پیامبرحضرت زهرا(سلام الله علیها) آن راز را فاش نمود که پیامبر به رحمت خدا می رود و اولین کسی که به او ملحق می شود دخترش فاطمه (س) است. لحظات آخرین به سرعت سپری می شد، پیامبر چشمان مبارک را گاهی می بست و گاهی به سختی باز می کرد و بعد از مدت کوتاهی دوباره پلک های مبارک را بر روی چشمان خود می کشید. عرق سردی بر جبین مبارک  پیامبر (ص) نشسته است، در این هنگام حالت احتضار در وجود مقدس پیامبر نمایان گشت و درحالی که سر مبارکشان در آغوش حضرت علی(علیه السلام) بود، فرشته قابض ارواح ظاهر گشت و پس از عرض سلام و با کسب اجازه از رسول گرامی اسلام، روح ایشان را با خود به ملکوت اعلی برد، پیامبر آرام آرام چشمان مبارک خود را بر روی هم گذاشتند و با قلبی اندوهگین از نافرمانی امت و نگران از آینده اهل بیتش از این دیار فانی رخت بربست و به جوار حق تعالی شتافت. شادی روح مطهرش سه بفرستید (ص) 📿 @mardane_khoda