#رمان_محمد_مهدی 78
❇️ ساسان خیلی از این حرف
#محمد_مهدی خوشحال شد
واقعا پیش خودش احساس آرامش و اطمینان کرد
یقین پیدا کرد با اینکه خانواده مذهبی و با سوادی در موضوع دینی نداره، اما دوست خوبی مثل
#محمد_مهدی داره که هر کمکی ازش بخواد در راه دین و شناخت خدا و قرآن و اهل بیت(ع) ، دریغ نمیکنه
🌀 دعای کمیل که تمام شد، کمی استراحت کردند و رفتن حیاط مسجد کمی راه برن تا خستگی و خواب از بدنشون بره بیرون
قصد جدی داشتند تا خود اذان صبح بیدار باشن و سحری که مسجد میده رو بخورن و فردا که روز نیمه شعبان هست رو روزه بگیرن
🔰 ساسان به
#محمد_مهدی گفت:
امشب که شب نیمه شعبان هست ، بیا یه قول و قراری با هم بذاریم
#محمد_مهدی : چه قول و قراری ؟ اگه نتونیم انجام بدیم چی؟
❇️ ساسان : نه ، نترس ، سخت نیست، برای هر دو قابل انجام هست
👈
#محمد_مهدی : خب بگو ، قول میدم در حد توان به این قول و قرار پایبند باشم و انجام بدم، حتی تا آخر جان
🔰 ساسان : بیا قول بدیم که
👈 هر وقت اشکالی از رفتارها و گفتارهای همدیگه دیدیم ، به همدیگه بگیم و باعث اصلاح و رشد هم بشیم
👈 هر نکته مستحبی یا واجبی از دین که تازه یاد گرفتیم به همدیگه خبر بدیم تا انجامش بدیم
👈 هر چیزی که حرام هست و باعث ناراحتی خدا و امام زمان (عج) میشه ، به همدیگه بگیم تا انجامش ندیم
👈 هیچوقت تو مشکلات همدیگه رو تنها نذاریم
👈 هر وقت به کمک هم نیاز داشتیم، هیچوقت دستهامون از هم جدا نشه
👈 تا جای ممکن به افراد نیازمند کمک کنیم، چه کمک مالی یا چه هر کمکی دیگه
حاضری به هم قول بدیم؟؟؟
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@MarefatEmam🍃🌺