اشکی چکید و باب صحبت با تو وا شد ناگاه دیدم صحن تو عـرشِ خدا شد آنقـدر وا کـردی گـِرِه از کـار مردم تا پنجــره فـولاد تو دارالشفــا شد اصلاً نمی دانم زِ کِـی بُردی دلم را اصلاً چگونه این دلم جای شما شد یک نیمه شب افتاد راهم در حریمت دیگر نمی دانم که با حالم چه ها شد من اولین باری که بوسیدم ضریحت  از داغــی آن بوسـه قـلـبـم مبتلا شد تا آمــدم لب وا کـنـم ، آقـــا آمـد نـدا برخیـز حـاجـاتت روا شد پای ضریحت عاشقی با گریه می گفت در این حــرم امضا برات شد : سلام حضرت سلطان، سلام حضرت نور سلام میدهد اینجا مسافری از دور يااباعبدالله_الحسين❤️ سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، 🕌 علی_احمد_حسینی🌷 اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم .