#طنز_جبهه
تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت: سریع بی سیم بزن عقب بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شستی گوشی بیسیم را فشار دادم
بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر درنیاورند پشت بیسیم باید با کد حرف میزدیم
گفتم: حیدر حیدر رشید
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید بعد صدای کسی آمد:
- رشید بگوشم
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟
-شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
- رشید چهار چرخش رفته هوا،من درخدمتم
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟
دیدم عجب گرفتاری شدهام
از یک طرف باید با رمز حرف میزدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم
- رشید جان از همانها که چرخ دارند!
- چه می گویی؟ درست حرف بزن ببینم چه میخواهی؟
- بابا از همانها که سفیده
- هه هه نکنه ترب میخوای
- بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره
- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس میخوای!
کارد میزدند خونم درنمیآمد
هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتم!
🌿•|به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان|•
🌱|
@martyr_314