از نحوه آشنایی و انس خود با شهید محمودرضا بیضایی بگویید؟ چه ویژگی هایی در شهید شما را به دوستی با وی جذب کرد؟
بسیاری از آشنایی های سرنوشت ساز در زندگی با برخوردی کوتاه و کوچک آغاز می شود؛ من 15 سال پیش (یا شاید کمی بیشتر) به واسطه یک دوست با محمودرضا آشنا شدم و به مرور زمان این آشنایی به یک رابطه نزدیک و صمیمانه تبدیل شد.
آشنایی ما باز می گردد به ایامی که شهید بیضایی در تبریز بود و مجرد؛ معمولا بعد از کلاس های دانشکده، اوقات فراغت و ساعت هایی که کار خاصی نداشتیم کنار هم بودیم. با هم مسافرت هم می رفتیم. اخیراً هم کلیپ از من و محمودرضا در فضای مجازی منتشر شد که مربوط به سفرمان به مشهدالرضا(ع) است.
آن زمان من گاهی شعر می گفتم (البته هنوز هم گهگاهی می نویسم) آن موقع عادت داشتم هر جا شعری می خواندم، چند بیتی هم درباره انتظار، ظهور و امام زمان(عج) بخوانم.
یکی از موضوعات موردبحث ما با شهید محمودرضا بیضایی هم همین مباحث بود. یعنی شعرهایی که من درباره امام زمان(عج) می گفتم درباره مفاهیمی که در شعرهایم به آنها اشاره می کردم با هم صحبت می کردیم و شهید در این باره مطالباتی از من داشت.
خاطرم هست در همان ایام در یکی از شعرهایم چنین مضمونی را خطاب به حضرت ولی عصر(عج) آورده بودم که «من صدای پایت را شنیده ام/ آمدنت نزدیک است» آقا محمودرضا به خاطر این بیت کلی سر به سر من گذاشت که «تو چطور صدای پای حضرت(عج) را شنیده ای؟! از کجا می دانی آمدن حضرت(عج) نزدیک است؟» و ... حتی می گفت: «بهتر از تو کسی نبود که صدای پای حضرت(عج) را بشنود؟» دست بردار هم نبود.
من اهل تملق نیستم با شعار هم میانه ای ندارم، با شهید خیلی راحت و صمیمی بودیم ولی با وجود همه شوخ طبعی ها و کَل کَل کردن ها، محمودرضا آدم عملیاتی بود. آن زمان محمودرضا کتاب هایی مطالعه می کرد که من امروز بعد از تحصیل در مقطع دکتری تازه آن کتاب ها را به دست می گیرم.

چه کتاب هایی؟
کتاب ها و تحقیقاتی درباره تئوری ها و ایدئولوژی هایی که مربوط به صهیونیست ها و مقابله با آنها می شد. محمودرضا دنبال این بود که بداند چیزهایی را که به آنها فکر می کند، چگونه می تواند عملیاتی کند؟ می خواست راهکار عملی برای آنها پیدا کند.
به عنوان کسی که با شهید رابطه ای نزدیک و صمیمانه داشتید و به قول خودتان شوخی و کَل کَل هم می کردید، امام زمان(عج)، انتظار و مهدویت در زندگی ایشان چه جایگاهی داشت؟
کوچک ترین و ساده ترین مسائل برای محمودرضا با امام زمان(عج) گره می خورد، خاطرم هست زمانی که بحث رعایت بعضی نکات در مجالس عزاداری و هیئات پیش آمد، مثل برهنه نشدن برای سینه زنی و مقام معظم رهبری در این باره نکاتی را فرمودند و توصیه هایی داشتند، شهید برای متقاعد کردن دوستان به آنها گفت: «فرض کنید امام زمان(عج) اینجا حضور داشته باشند آیا شما مقابل ایشان هم همینطور عزاداری می کنید؟» و به همین بسنده کرد (اصلا بحث نمی کرد).
این یعنی، جزئی ترین مسائل زندگیِ شهید بیضایی با انتظار و توجه به نظارت امام عصر(عج) عجین بود؛ ولی هیچ وقت (تاکید می کنم) هیچ وقت به کسی نشان نمی داد که مثلا من منتظر امام زمان(عج) هستم و فلان و بهمان ... دنبال نشان دادن نبود بلکه رفتارش این انتظار را فریاد می کشید.

از خاطرات کمتر گفته شده درباره شهید بیضایی که نشان از انتظار لحظه به لحظه ایشان برای فرج دارد، برای مان بگویید.
خاطره ای هست که جز برای همسر شهید برای شخص دیگری نگفته ام. نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند. خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.»
یعنی گویا تمام لحظات زندگی، منتظر یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود.
در میان خصوصیات اخلاقی ایشان کدام خصلت برای تان بیشتر جذاب بود و در شما اثر می کرد؟
محمودرضا مدتی سیم کارت اعتباری داشت، همان ایام هم مسئله ای پیش آمده بود و محمودرضا سعی می کرد به من بفهماند که من اشتباه می کنم. برای این موضوع محمودرضا شش هفت بار پشت سر هم شارژ خرید و به من زنگ زد تا کاملا موضوع را برای من جا بیندازد، یعنی آنقدر به این مسئله اهمیت می داد که بتواند آنچه را که مدنظر دارد و منظورش هست، د