گفت‌وگو با پدر و مادر شهیدان هادی و رضا قنبری؛ گفتم: پاشید ننه! برگردید جبهه یادم هست یک‌بار با بچه‌‌ها سر سفره غذا بودیم که رادیو اعلام کرد به جبهه‌ها بروید. بچه‌ها تازه از منطقه برگشته بودند. تا اعلام کردند، همانطور که قاشق به دست بودند گفتم: پاشید ننه، حرکت کنید، برگردید جبهه. غذا هم نخورید و بروید. گروه جهاد و مقاومت مشرق - چنین روزهایی در سال گذشته مهمان خانه‌ شهدا بودیم. خانه قدیمی در خیابان 17 شهریور جنوبی، خیابان شهدای قنبری، با حیاطی کوچک که با دیواری شیشه‌‌ای به پذیرایی خانه ختم می‌شد دقیقا سبک خانه‌های بسیار قدیمی‌ محله میدان خراسان. انگار یک نیم‌طبقه هم روی طبقه پایین بود و البته زیرزمین که هردو از پذیرایی راه داشتند. مادر شهدا حاجیه خانم «زهرا موثق»، روی تختی کنار دیوار شیشه‌ای دراز کشیده بود. گویا کسالت داشت و منتظر زمان برای جراحی و ادامه مداوا بود. دیوار بزرگ پذیرایی، با قاب‌های مرتب و یک‌ اندازه شهدا مزین شده بود. آنقدر چشم‌نواز بود این دیوار، که بخواهد ساعت‌ها توجه را بخود جلب کند... احتمالاً عکس تمام شهدای محل را می‌توانستیم آنجا ببینیم. جایگاه عکس‌ها در بهترین نقطه پذیرایی تعبیه شده بود و مشخص بود دکور برای عکس شهدا ساخته شده. تصاویر در سایز بزرگ داخل قاب‌های طرح چوب، با یک حاشیه نقره‌ای طرح‌دار قرار داده شده بود. عکس پسرهای خانواده، «آقا هادی» و «آقا رضا»، گل‌های وسط «دیوار شهدا» بودند، البته ردیف پایین آن. نام «دیوار شهدا» را نگارنده بر این بخش از خانه اطلاق کرده، شاید «دیوار نور» نیز برازنده آن باشد...