×

tarq.ir روستای طارق
روستای طارق - شهر شوسف - شهرستان نهبندان - استان خراسان جنوبی
سردار شهيد حسين پيرامي
*خاطرات*
موضوع: اثر شهادت بر ديگران
گوينده: سكينه پروين (مادر شهيد)
فرزندم هميشه وقتي از جبهه و يا مأموريتهاي درون شهري بر مي گشت ، هنگام سحر به خانه مي آمد . پس از اينكه مفقود - مدت يك سال و نيم - شد ، هرگاه نيمه هاي شب صدايي به گوش مي رسيد ، منتظر ورود او به منزل مي ماندم . ولي اين انتظار به پايان نمي رسيد . يك شب ، بعد از نيمه شب درب منزل به صدا در آمد ، سر آسيمه از جاي برخاستم و با خود گفتم : حتماً فرزندم حسين است . ليكن درب را گشودم ، يكي از همسايه ها پشت درب بود و از من نان و تخم و مرغ و سبزي مي خواست . ديگر از آن شب به بعد دندان انتظار فرزندم را كشيدم و نااميد شدم ، تا اينكه خبر شهادت او را به من دادند . من نماز گذاردم و شكر خداوند را بر اين عزت كه نصيب ما و شهيد شده بود بجا آوردم.
موضوع: شجاعت و شهامت
گوينده: سيد محمد سجادي
دوستان مي گفتند : در يك عمليّات وقتي مهمّات خود را تمام كرده بود ، با سنگ به مقابله با دشمن پرداخته بود و يا در عمليّات ديگري وقتي شكمش پاره شده بود و محتويّات آن بيرون ريخته بود ، آن ها را جمع كرده بود و با دست خود به داخل شكم رانده و محكم گرفته بود. خطر براي او معنا نداشت و با جان و دل به استقبال خطر مي رفت.
موضوع: تعاون و همكاري
گوينده: از دوستان
يك روز جهت احوالپرسي خدمت آقاي پيرامي رسيدم كه متوجه شدم يكي از برادران همراه با پدر پيرش براي ثبت نام در آنجاست، آقاي پيرامي به آن برادر گفت كه" يك فتوكپي شناسنامه از پدر شما بايد در پرونده باشد" و همان لحظه بلند شد شناسنامه را از برادر داوطلب جبهه گرفت و به عكاسي برد و يك برگ فتوكپي گرفت و برگشت و در داخل پرونده آن برادر رزمنده گذاشت. و با دلسوزي كه داشت نگذاشت آن مرد مسن برايش زحمتي ايجاد شود.
موضوع: عشق شهادت
گوينده: پسر خاله شهيد
يك بار من با آقاي پيرامي در اتاق نشسته بوديم. من يك بيت شعر را كه تازه ياد گرفته بودم براي ايشان خواندم و آن شعر اين بيت بود: ريشة نخل كهن از نوجوان آسانتر است بيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را بعد از او خواستم كه آن را معني كند. ايشان بلافاصله براي من اين آية قرآن را مصداق آورد:( وُ مُن نُعُمِّرهْ نُنَكِّّّسهْ فِي الْخَلْق) و گفت:" درخت هر چه كه پير مي شود در ريشه هايش زيادتر و عميق تر و ممكن است كه به مرور زمان شاخه هايش كم و زياد شود ولي در نهايت قضيه خشك و از بين مي رود، آدمي هم مثل درخت است و بالأخره ريشة عمرش خشك مي شود و بعد آية اِنُ الله اشْتَري مِنُ الْمْومِنينُ أَنْفُسُهْم وُأَموالَهْم بِأَنُ لَهْم الْجُنَه ‹ توبه 111› را قرائت كرد و ادامه داد حالا كه پايان خط نابودي مادي است و از طرفي اگر زودتر از موعد شهادت هم نصيب انسان شود. خداوند بهشت را در قبال آن به انسان مي دهد، خوب پس چه بهتر كه انسان زودتر برود و اين راه را با شهادت طي كند و رودتر به مقصود برسد تا لااقل در آن دنيا چيزي داشته باشد كه دست او را بگيرد.
موضوع: عشق شهادت
گوينده: از دوستان
حسين پيرامي يك بار من و دو نفر از همكاران براي تحقيق به چهار فرسخي يكي از روستاهاي اطراف نهبندان رفته بوديم چون نزديكيهاي روستاي آقاي پيرامي رسيديم گفتيم سري هم از خانواده ايشان بزنيم و احوالي بپرسيم و اگر كاري داشتند براي آنها انجام دهيم بعد به بيرجند برگرديم . وقتي به خانه ي والده ي ايشان رسيديم مادر آقاي پيرامي به اصرار ، ما را به منزل برد پس از صرف چاي هنگام خداحافظي مقداري عناب به ما داد و گفت : در طي مسير بخوريد . شب هنگام به گزينش رسيديم به اتاق رفتيم وقتي آقاي پيرامي را ديدم گفتم : امروز ما به خانه ي شما رفتيم ومادر شما را زيارت كرديم و ايشان به شما سلام رساند ابتدا ايشان باور نمي كرد ولي وقتي عنابها را ديد پذيرفت و بسيار خوشحال شد از اينكه ما به ديدن خانواده اش رفتيم گفت : از اينكه شما به زحمت افتاديد متشكرم من مديون شما هستم و مي ترسم كه اين دين برگردنم بماند و پيش شما تا ابد شرمنده بمانم من به شوخي گفتم : در ضمن والده ي شما گفت : كه خانه ي حسين آماده است و ما آمادگي براي دامادي ايشان داريم . او خنديد و گفت: انشاءا… داماد مي شوم اما فعلاًشما ازدواج كنيد من گفتم : خانه ي شما ، خانه ي بزرگي بود سالن بزرگي هم داشت و مادر شما گفت : حسين اين سالن را ساخته است آقاي پيرامي گفت: بله اين سالن را من برپا كردم و قصد دارم كه جلسه ي داماديم را در همين سالن بگيرم بعد كه ايشان به شهادت رسيد در همان سالن مراسم شهادت ايشان برگزار شد.
موضوع: عشق شهادت
گوينده: از دوستان
به ياد دارم كه آقاي پيرامي به لشكر ويژة شهدا اعزام شد و پس از