🌞 📚 یک دل سیر به هم چشم دوختیم. آه از دل! لا حول و لا قوة الّا بالله. حسین جان! چگونه نگاهت را از علی‌اکبرت برداشتی؟! بالاخره چشمان مشتاقش را بست. همان دم در که ایستاده بود، سرش را پایین انداخت. پا به پا شد و کوله‌اش را جابجا کرد. دستم را روی دسته‌های مبل فشار دادم. دلم گواهی وداع می‌داد. خانواده را صدا زدم که بیایند بابک را بدرقه کنند. ولی خودم نتوانستم. این دل که دیگر دل نمی‌شود! آمدند و دورش را گرفتند. از پشت سرش، یک دل سیر نگاهش کردم... چه چهره و قامتی داشت؛ چقدر تمیز و مرتب بود؛ با آن عینک مشکی چه ژستی می‌گرفت؛ آن کت و شلوار آبی‌اش چقدر شیک بود؛ تازه ارشد قبول شده بود. انگار خیلی جلوتر از من بود. از همان دور، یک دل سیر نگاهش کردم... آن روزهایی که روزه بود، نمازهای شبش، آن خدمت‌های داوطلبانه در هلال‌احمر و بسیج، ادب و مهربانیش... از پشت پرده‌ی اشک، یک دل سیر نگاهش کردم... خدایا این پسر من است که می‌آید. به تو دادمش. دل کنده از خانواده‌اش، از جوانی‌اش، از زیبایی‌اش، از زندگیش. همیشه ست می‌زد. شاید مدل بود. مدل عاشقی؛ ست با شهادت. ✍🏻 سوده سلامت ۱۴۰۰/۱۲/۱۷ 👩🏻‍💻طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی 💻تدوین: زهرا فرح‌پور @z_farahpour 🌻 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f