🦋🌹🕯 هر روز بعد از نماز صبح 🌙 فبل از شهادتش حسین را همه جا به همراه خودش می‌برد و داستان و وقایع کربلا را به خوبی با زبان کودکانه برایش تعریف می‌کرد. از شهید و شهادت و جهاد در راه خدا برایش می‌گفت. یقین دارم قصدش از گفتن این حرف‌ها آماده کردن حسین برای پذیریش شهادتش بود. حسین بعد از شهادت اسدالله اصلاً بی‌قراری و گریه نکرد! خوشحال بود و می‌گفت: «بابا شهید شده و به مقام بزرگی رسیده!» یک روز در ماشین نشسته بودیم که زینب چند دقیقه‌ای در بغلم خوابش برد. وقتی بیدار شد با خوشحالی چند بار گفت: «بابا...بابا...بابا» برایم عجیب بود که چرا بهانه‌گیری نمی‌کند و مثل سابق مشغول بازیگوشی است! قصد این را داشتم حسین را پیش یک مشاور ببرم که خواهرم خواب اسدالله را دید. او در خواب دیده بود حسین هرجایی که می‌رود اسد کنار اوست و دستش در دستان حسین است. خیالم راحت شد که اسدالله هوای ما را دارد. یک بار هم در خواب گفت: «من هر روز بعد از نماز صبح پیش شما می‌آیم و در کنارتان هستم.» 🇮🇷 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f