قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
گفت‌ وگویی با اعضای خانواده شهید حمیدرضا ملاحسنی پیرامون چگونگی معرفی شهید و بیان خاطرات از این شهید
در من را ببخشید كه لباس‌های داخل ساك كه از منطقه برای شما می‌آیدتمیز نیست،من وقت نكردم آنها را بشویم؛ حمیدرضا ۳ تا ۴ سال از ما كوچک‌تر بود ولی بسیار بزرگ بود و به ما آبرو داد. برادر سوم شهید حمیدرضا ملاحسنی اظهار می‌دارد:شهید حمیدرضا در خانواده‌ای رشد یافت كه قبل از انقلاب تلویزیون در آن خانه نبود و پدرم از تلویزیون به عنوان لانه شیطان یاد می‌كرد كه پس از انقلاب و تغییر محتوای برنامه‌ها،پدر اجازه دادند تلویزیون را روشن كنیم.بعد از سال‌ها آثار تربیت و روزی حلال را در شهید حمیدرضا می‌دیدیم؛ زمانی كه وی به نماز می‌ایستاد،طوری محو نماز می‌شد، كه گویی در این عالم نیست. وی درخصوص پیگیری امور مربوط به پیدا شدن پیكر شهید حمیدرضا ملاحسنی،ادامه می‌د‌هد:در طول این چند سال،هر موقعی كه شهیدی را به معراج شهدا می‌آوردند،بنده به آنجا مراجعه می‌كردم.بر طبق شواهد شهید حمیدرضا و شهید اسفندیاری در عملیات والفجر ۴ مجروح شده بودند؛بعد از مدتی پیكر شهید اسفندیاری را آوردند ولی از شهید حمیدرضا نشد. برادر شهید حمیدرضا ملاحسنی می‌گوید:بعد از سال‌ها انتظار و نیامدن خبری از حمیدرضا،۲ سال پیش تصمیم گرفتیم برای شهید حمیدرضا قبری در بهشت زهرا (س) تهیه كنیم؛این موضوع را با مسئولان بهشت‌زهرا (س) مطرح كردیم؛بعد از این تصمیم در خوابی صادقانه،شهید حمیدرضا را در یك جای باصفایی دیدم؛شهید حمیدرضا گفت:شنیدم می‌خواهید برای من قبر بگیرید.گفتم:بله،هماهنگ شده در بهشت‌زهرا (س) این كار را انجام دهیم.شهید گفت:نگیرید.گفتم:چرا؟پاسخ داد:بعداً مشخص می‌شود كه من كجا هستم. تنها خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی بیان می‌دارد:دفعه آخر كه شهید حمیدرضا می‌خواست به جبهه اعزام شود،گفت:از شما و مادر راضی نیستم اگر پشت من آیةالكرسی بخوانید تا من باز هم از جبهه به منزل برگردم؛زیرا همرزمانم كه جوار من بودند به شهادت می‌رسند ولی من به شهادت نمی‌رسم. وی ادامه می‌دهد:لحظات آخر اعزام شهید حمیدرضا،مادرم در آشپزخانه بود؛شهید به بنده گفت:تو را به خدا قسم می‌دهم،نگذار مادر بیرون بیاید و من را ببیند.گفتم:حمید مادر بعداً گله ‌مند می‌شود.جواب داد:بعداً از دلش در می‌آورم.طبق نظر شهید حمیدرضا قضیه رفتن وی را به مادر نگفتم.بعد از اینكه حمیدرضا رفت،به مادرم گفتم:حمیدرضا رفت و از من خواست تا شما را در جریان رفتنش قرار ندهم.مادر گفت:اگر این طور است،حمید دیگر برنمی‌گردد. خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی بیان می‌دارد:بعد از عملیات والفجر ۴ قرار بود پدرم از جبهه به منزل بیاید؛۲ روز قبل از آمدن پدر در رؤیای صادقانه دیدم پشت بلندگوی مسجد اعلام كردند كه یك شهید مفقودالاثر را می‌خواهند تشییع ‌كنند؛سراغ اسم شهید مفقود را گرفتم و به بنده گفتند:شهید مفقود،حمیدرضا ملاحسنی است وی می‌گوید:پدر از جبهه برگشت و خبر مفقود شدن حمیدرضا را داد؛سپس قرار شد مراسم بزرگداشت در مسجد برگزار كنیم؛با توجه به فعالیت‌های حمیدرضا در دستگیری عاملان منافقین،مادرم گفت:در مسجد و مراسم شهید حمیدرضا، خانواده منافقان حضور پیدا می‌كنند لذا نباید گریه كنیم.در مسجد نشسته بودیم كه از گوشه چشمم اشك‌ جاری شد،همان لحظه مادرم اشاره كردند كه گریه نكنم. خواهر شهید ملاحسنی ادامه می‌دهد:چند باری كه دلتنگ شهید حمیدرضا می‌شدم،‌او را قسم می‌دادم تا خبری به من بدهد؛یك بار او را در رؤیای صادقانه با لباس بسیجی و خاك‌آلود دیدم؛از سر تا نوك پای او را بوسه زدم؛وی گفت:آبجی.این چه حركتیه؟گفتم:تو اصلاً از خودت نشانه نمی‌دهی و نمی‌گویی كجایی؟یك خیمه‌ سبزرنگ را به من نشان داد داخل خیمه‌ نور بود و گفت:من در این بیابان از آقا محافظت می‌كنم.حمیدرضا در آن خواب حتی از فرزند بنده یاد كرد و می‌خواست مرا متوجه كند كه من در زندگی شما هستم. وی می‌افزاید:حدود ۵ سال پیش سر مزار شهید پلارك رفتم؛عكس شهید حمیدرضا در داخل قاب شهید پلارك را دیدم؛داخل آن قاب شماره تلفن منزل را انداختم؛یك روز بعد،یك خانم از طرف شهید پلارك با من تماس گرفت؛به وی گفتم عكس برادر مفقودم داخل قاب عكس شهید پلارك است و بالای عكس برادرم نیز یك علامت زده شده است،این چه موضوعیتی دارد؟آن خانم خود را كنیز شهید پلارك معرفی كرد و گفت:عكس‌های داخل قاب،متعلق به دوستان شهید پلارك است و زمانی كه دوستانش به شهادت می‌رسیدند،شهید پلارك در كنار عكس علامت می‌زد. خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی ادامه می‌دهد:شهید پلارك از جمله شهدایی است كه به خواندن زیارت عاشورا مبادرت می‌ورزید؛اصلاً غیبت نمی‌كرد و همیشه اعضای وضو را پس از وضو گرفتن با گلاب معطر می‌كرد و این خصوصیات شهید منجر شد كه علاقه بنده به شهید پلارك بیش از پیش شود. اوایل سال ۸۹ سر مزار شهید پلارك حاضر شدم؛گفت‌وگویی با این شهید داشتم؛او را به مادرش حضرت زهرا (س) قسم دادم و گفتم:شهید پلارك می‌دانم مقام بالایی داری؛به حمیدرضا بگو به خواب من بیاید؛از او هیچ خبری نداریم و سلام من را به ح