کمی از فرزاد و خاطرات دوران کودکیش برایمان بگویید؟
نامی: از خاطرات فرزاد بخواهم بگویم از دوران کودکی اهل دروغ گفتن نبود و من هیچ وقت از او دروغ نشنیدم. قبل از سن بلوغ شروع کرد به نماز خواندن و روزه گرفتن؛ این عملش ترک نشد. به خاطر دارم در سال اول ابتدایی بود که یک روز پیش من آمد و گفت: «مادر! من میخواهم اسمم را عوض کنم.» پرسیدم: «چه اسمی را برای خودت دوس داری بگذاری؟» گفت: «بلال!» با تعجب پرسیدم: «چرا بلال؟» گفت: «دوست دارم ماندگار باشم.»
اجازه تغییر نام را به او ندادیم و دلیلش را هم برایش توضیح دادم که: «پدرت نام فرزاد را دوست داشت و برایت انتخاب کرده است.» او به خاطر ما نام خودش را پذیرفت، ولی همیشه دوست داشت نام بلال را برای اسم خودش داشته باشد.
از کودکی مهربان و دلرحم بود. عاطفه خاصی داشت. به یاد دارم اگر بصورت اتفاقی داخل اتاقی حشره یا مورچه ای پیدا می شد و من از او حشره کش را می خواستم که برایم بیاورد؛ خودش می آمد و با دستمالی حشره را بر می داشت، و آن را در حیاط رها می کرد. به ما هم گوشزد می کرد به این موجودات آسیبی نرسانیم چون آنها هم حق زندگی دارند. خاطرات کودکی فرزاد مدام در جلوی چشمانم مرور می شود.