بعد از عملیات بدر به مرخصی آمد . مادرش گفت: پسرم تو وظیفه ات را انجام داده ای و دیگر وظایف تو تمامشده ، برگرد و به زندگیات سروسامانی بده همسری اختیار کن تا برنامه عروسی را برپا کنیم . اما او لبخندی زد و گفت: مادر عروسی من در جبهه است و عروس من شهادت و نقلهای عروسیم گلولههای سربی است که هر دم سینه دلاوری را میشکافد و او را به ملکوت اعلی میرساند . نه مادر من تا خیالم از جبهه و جنگ راحت نشود حاضر به ازدواج نیستم . اگرچه ازدواج سنت پیامبر (ص) است اما حالا واجب شرعی ما جنگ است و جنگیدن در مقابل دشمن . اگر به وصال دوست رسیدم که چه باک وگرنه که بعداً برای این امر فرصت هست .